HUSH Ꮺ / خاموش Ꮺ پارت نهم

✙Blue Sun✙
✙Blue Sun✙

***9***
(تهیونگ با &، امیلی با @ و توضیحات داستان با () نشون داده میشن)
(هنوز گیج بود... یعنی چه اتفاقی افتاده؟ با سختی به سمت تخت تهیونگ قدم برداشت و بهش نزدیک شد... دستش رو گرفت و تکون داد... سعی کرد آروم اسمش رو صدا بزنه تا بیدار شه ولی عملا وضعیت تهیونگ هیچ تغییری نمی‌کرد... با اینکه خیلی ترسیده بود و همچنان سرش گیج میرفت، بیخیال بیدار کردن تهیونگ شد و سعی کرد از اتاق خارج شه تا ببینه قضیه از چه قراره...) (وضعیت اتاق ها و راهرو های تیمارستان طوری بود که انگار سالهاست آدم زنده ای توشون پا نذاشته... هیچ نشونه ای از حرکت و زندگی نبود... انگار که تو یه ساختمون متروکه پا بذاری... این ترسِ امیلی رو چند برابر میکرد و حالش رو بدتر.... حالش خوب نبود پس فقط تصمیم گرفت سَری به اتاق رکس بزنه تا ببینه اونجاهم مثل بقیه جاها توی سکوت به سر میبره یا نه...) (نمیتونست خوب راه بره پس از دیوار کنارش کمک گرفت تا به جایی که میخواد برسه... رسیده بود! اما در کمال تعجب اونجاهم هیچ خبری نبود... خالی از هر موجود زنده ای... هیچ چراغی تو تموم محوطه روشن نبود و این باعث میشد همه چیز تو تاریکی مطلق فرو بره... اصلا خوب نبود! پس بجای به فکر فرو رفتن فقط سعی کرد به اتاق برگرده تا بخوابه و فردا همه چیز رو برای تهیونگ تعریف کنه...) /////
(ادامه در بخش نظرات...)

نظرات (۱۰۵)

Loading...

توضیحات

HUSH Ꮺ / خاموش Ꮺ پارت نهم

۲۶ لایک
۱۰۵ نظر

***9***
(تهیونگ با &، امیلی با @ و توضیحات داستان با () نشون داده میشن)
(هنوز گیج بود... یعنی چه اتفاقی افتاده؟ با سختی به سمت تخت تهیونگ قدم برداشت و بهش نزدیک شد... دستش رو گرفت و تکون داد... سعی کرد آروم اسمش رو صدا بزنه تا بیدار شه ولی عملا وضعیت تهیونگ هیچ تغییری نمی‌کرد... با اینکه خیلی ترسیده بود و همچنان سرش گیج میرفت، بیخیال بیدار کردن تهیونگ شد و سعی کرد از اتاق خارج شه تا ببینه قضیه از چه قراره...) (وضعیت اتاق ها و راهرو های تیمارستان طوری بود که انگار سالهاست آدم زنده ای توشون پا نذاشته... هیچ نشونه ای از حرکت و زندگی نبود... انگار که تو یه ساختمون متروکه پا بذاری... این ترسِ امیلی رو چند برابر میکرد و حالش رو بدتر.... حالش خوب نبود پس فقط تصمیم گرفت سَری به اتاق رکس بزنه تا ببینه اونجاهم مثل بقیه جاها توی سکوت به سر میبره یا نه...) (نمیتونست خوب راه بره پس از دیوار کنارش کمک گرفت تا به جایی که میخواد برسه... رسیده بود! اما در کمال تعجب اونجاهم هیچ خبری نبود... خالی از هر موجود زنده ای... هیچ چراغی تو تموم محوطه روشن نبود و این باعث میشد همه چیز تو تاریکی مطلق فرو بره... اصلا خوب نبود! پس بجای به فکر فرو رفتن فقط سعی کرد به اتاق برگرده تا بخوابه و فردا همه چیز رو برای تهیونگ تعریف کنه...) /////
(ادامه در بخش نظرات...)

سرگرمی و طنز