عشق چیه پارت ششم قسمت دوم

۰ نظر گزارش تخلف
Himawari
Himawari

هینا که ترسیده بود از جاش بلند شد دست کائوری رو گرفت
هینا : گفتم که هیچی نشده ریو هیچ کاری نکرده تقصیر خودمه
کائوری : هینا یه لحظه هیچی نگو.....(عصبانی)ریو دقیقا چیکار کردی
ریو پوکر فیس:فقط بهش فهموندم دوروبرم زیاد نچرخه
کائوری : بعد اونوقت چه جوری بادش دادی
هینا : کائوری ولش کن ترو خدا هیچی نیست تقصییر من بود
کائوری یقه ریو رو گرفت و از جاش بلندش کرد
کائوری عصبانی: ریو بگو ببینم دقیقا چی کار کردی
دیگه همه متوجه شده بودن داره بحس جدی میشه و هر لحظه ممکنه درگیری پیش بیاد دخترا کائوری رو گرفتن و میکشیدنش عقب تا دعوای پیش نیاد دخترا همینجور کائوری رو از ریو دور میکردن و از کلاس خارجش کردن
بیرون کلاس توی حیاط مدرسه کائوری یکم اروم تر شده بود
هینابا بغض: گفتم که چیزی نیست چرا اونجوری کردی
کائوری : منم گفته بودم سربه سر ریو نزار و هر چی شد بهم بگو
هینا : اما.....
کائوری : اما نداشتیم
هینا : باش اما میشه این ماجرا رو فراموش کنی
کائوری با لبخند: باش چون توی قبول
نانا خنده و عشق و شیطنت: وای کائوری تو چقدر بهت میاد یه شوگر مامی بشی کلی بیبی ناز دور خودت جمع کنی
هینا خجالت زده:شوگر مامی!
کائوری : نانا خفه
نانا : باش
اون روز هر جوری بود گذشت بدون اینکه اتفاقی بیوفته یا دعوای بشه
روز بعد امد و رفت و همینجور روز بعدش کائوری و ریو کاری به هم نداشتن هینا هم دیگه با ریو حرف نمیزد بچه ها بیشتر و بیشتر با هینا صمیمی میشدن هینا دیگه شده بود جزء کلاس هینا حسابی خوش حال بود و حتی بعضی وقتا شوخی میکرد تقریبا دیگه یک هفته میشد که هینا اومده بود تا اینکه توی اون بعداز ظهر موقع برگشت به خونه.....

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

عشق چیه پارت ششم قسمت دوم

۷ لایک
۰ نظر

هینا که ترسیده بود از جاش بلند شد دست کائوری رو گرفت
هینا : گفتم که هیچی نشده ریو هیچ کاری نکرده تقصیر خودمه
کائوری : هینا یه لحظه هیچی نگو.....(عصبانی)ریو دقیقا چیکار کردی
ریو پوکر فیس:فقط بهش فهموندم دوروبرم زیاد نچرخه
کائوری : بعد اونوقت چه جوری بادش دادی
هینا : کائوری ولش کن ترو خدا هیچی نیست تقصییر من بود
کائوری یقه ریو رو گرفت و از جاش بلندش کرد
کائوری عصبانی: ریو بگو ببینم دقیقا چی کار کردی
دیگه همه متوجه شده بودن داره بحس جدی میشه و هر لحظه ممکنه درگیری پیش بیاد دخترا کائوری رو گرفتن و میکشیدنش عقب تا دعوای پیش نیاد دخترا همینجور کائوری رو از ریو دور میکردن و از کلاس خارجش کردن
بیرون کلاس توی حیاط مدرسه کائوری یکم اروم تر شده بود
هینابا بغض: گفتم که چیزی نیست چرا اونجوری کردی
کائوری : منم گفته بودم سربه سر ریو نزار و هر چی شد بهم بگو
هینا : اما.....
کائوری : اما نداشتیم
هینا : باش اما میشه این ماجرا رو فراموش کنی
کائوری با لبخند: باش چون توی قبول
نانا خنده و عشق و شیطنت: وای کائوری تو چقدر بهت میاد یه شوگر مامی بشی کلی بیبی ناز دور خودت جمع کنی
هینا خجالت زده:شوگر مامی!
کائوری : نانا خفه
نانا : باش
اون روز هر جوری بود گذشت بدون اینکه اتفاقی بیوفته یا دعوای بشه
روز بعد امد و رفت و همینجور روز بعدش کائوری و ریو کاری به هم نداشتن هینا هم دیگه با ریو حرف نمیزد بچه ها بیشتر و بیشتر با هینا صمیمی میشدن هینا دیگه شده بود جزء کلاس هینا حسابی خوش حال بود و حتی بعضی وقتا شوخی میکرد تقریبا دیگه یک هفته میشد که هینا اومده بود تا اینکه توی اون بعداز ظهر موقع برگشت به خونه.....