فن فیکشن Kill Or Kiss __ پارت 98
جنی رسید به خونش . همه چی انگار داشت جلوی چشمش مرور میشد .
همه خاطرات خوب .
همه خاطرات بد .
همه پشیمونی ها .
همه عشق و نفرت ها .
خونه کمی تعمیر شده بود اما هنوزم سوختی دیده میشد . ولی خب اگه کسی میخواست میتونست اونجا زندگی کنه .
در مشکیشو هل داد و باز شد . انگار کسی منتظرش بود .
قلبش به شدت تند میزد و خیلی اضطراب داشت .
تو دلش جملات یوکی رو مرور میکرد و آرامش میگرفت .
همون لحظه یه صدای بمی از پشت سرش اومد ـ ببین کی بالاخره تصمیم گرفته خودشو نشون بده .
جنی این صدارو خوب میشناخت . خیلی خوب میدونست مال کیه .
جنی ـ خیلی وقته همو ندیدیم ..... رئیس کیم !
نظرات