دلگیرم...
روزی که کانال زدم تو آپارات فقط قرار بود یه میکس آپ کنم فقط برا همون یه میکس کانال زدم...ولی وقتی تو بخش ثبت نام رسیدم به نام کانال یه ساعت فکر کردم .می خواستم اسمی باشه که منو توصیف کنه...چون رمان چینی می خونم یهو شبنم یخ زده به ذهنم رسید،کاملا متناسب بود باهام خصوصا که تو مدرسه هم یخمک صدام می زدن،ولی یه چیزی کم داشت کلمه ایی که بهم احساس امنیت و آرامش بده، کلبه؟ خونه؟ اتاقک؟ قلمرو؟ اممم قلمروووووو، قلمرو شبنم یخ زده! هه چه خوب! یه جای بزرگ و قشنگ برای من =)...از همون لحظه اونجا شد دنیایی که من هروقت از دنیای واقعی وحشت می کردم می رفتم سمتش،هی قشنگ و قشنگ تر از تصورم شد،مشکلات روحیم بهتر و بهتر داشت می شد...تا اینکه ورق برگشت یه روز به خودم اومدم دیدم انگار هیچکس نیست هیچی نیست عین یه سرباز وسط میدون جنگ بودم که دورش پر از جنازس!همون لحظه هرچی بیماری روحی داشتم دوباره هجوم آوردن سمتم...ولی یه روز فهمیدم یکی از رفقام اومده نما و منم اینجا موندگار شدم.اما اینجا اصلا مناسب من نبود، من آدم اکلیلی و خوش سرو زبونی نبودم و نیستم.آدمیم با روابط محدود و عمیق.
بااینحال اینجاهم آدمایی رو پیدا کردم که شبیهم بودن و برام ارزش خاصی داشتن و دارن، حرفامو می فهمیدن و فکر نمی کردن یه ادم خودخواه خود بزرگ بین مغرورم!
ولی تاریخ دوباره تکرار شد! دونه دونه یا محو شدین یا کم پیدا...دیگه احساس امنیت و آرامش ندارم.
فکر می کنم بسمه دیگه. من از لج زندگی نکبتم و رفتنای شما از اینجا نمیرم و فعالیت می کنم، من نمی خوام کم بیارم...
ولی پیدا کردن شما و از دست دادنتون قلبمو ضعیف می کنه و باعث میشه کم بیارم.
بنابر این...بیاین دیگه باهم حرف نزنیم.
اینجوری دیگه پیداتون نمی کنم و بهم دیگه نزدیک نمیشیم.
می تونید راحت برید،دیگه مهم نیست.
نظرات