او
[بازخورد]
خیلی دیگه با هم صمیمی شده بودیم، فهمیده بودیم مثل هم هستیم انگار که با خودم غریب بودم و آشنا شده بودم.
سیگار دستش بود روی طاقچهی عریض پنجره نشسته بود و به حیاط خیره شده بود. بهش گفتم:«دکتر عشق برات چیه؟»
نگاهم کرد و باز برگشت به همون حال اولیه، گفت:«عشق یک بار مصرفه، اولین بار به اشتباه تجربهاش کنی دیگه تعریفش یادت میره؛ منم نمیدونم»
گفتم:«از اولین ها منظورت چیه؟»
توی همون حال بهم گفت:«بوسه، بغل، دیدن، خوابیدن، لمس کردن و غیره؛ به ازای هرکدوم از این اولین ها دیگه از رابطه میترسی. میدونی که رابطه سه نوع هست؟ از سر عشق، از سر علاقه، از سر کنجکاوی؛ تنها نقطه مشترک همین اولین هاست که پیامدش فقط ترسه! آدم ها هم که استاد بیگانگی کردن، یکی بصورت جدی میترسه و طرد میشه یکی هم لا.شی بازی هاش گل میکنه یا انتقام میگیره! انتقام هم از پیامد های ترسه میدونستی؟»
تکیه دادم به دیوار و گفتم:«اما از نظر من عشق یه جور آشتی با بیگانگیِ خودت هست، به احتمال زیاد، توی یه کالبد متفاوت بابت همین هم رفتار هایی که توی رابطه عاشقانه انجام میدیم رو میشه ملاکی قرار داد از ذات و اصالت خودمون. توی عشق نه x معشوقه هست، نه y عاشق؛ تفکیک آدمها به فاعل و مفعول توی عشق کار غلطی هست»
نگاهم کرد، پاشو روی پاش انداخت و باز روی برگرداند و گفت:«شاید! چون عشق مدام توی هر رابطه تغییر تعریف میده!»
یادم اومد باید گل ها رو آب بدم. رفتم.
شُر شُر آب از آب پاش پاشیده میشد روی گل های حیاط، خم شدم یکی از گل ها رو بو کشیدم و بلند جوری که صدام به دکتر برسه گفتم:«دکتر بازم یه سیر زندگی طبیعت و کپی برداری بشر»
پاشدم پا تند خودم رو به پنجره رساندم و گفتم:« همین گل ها، زیر خاک هستن به سختی میشکافن، جوونه میزنن، گل میدن؛ عشق هم شاید همین باشه، اول که هنوز عواطفی نداری محدود به ظلماتی بعدش وارد رابطه با جامعه میشی و میشکنی و میشکافی اما از اینجا باید داشت بشی و این مسئول مراقب و داشت تو و من عشق هست»
نیم رخ بهش ایستادم و گفتم:«اما خیلی دوست دارم به اون متولد نشده های عاطفی بگم هیچوقت از خاک در نیان؛ چون هرجور فکر میکنم ظلمات میارزه به محبتِ منفعتی»
دکتر نگاهم کرد و گفت:«یه داستان هست خیلی معروف شده که عشق مثل ماهی توی رودخانه هست؛ فقط میخوام بگم عشق خیلی بی منطق هست، دیگه ماهی از رودخانه گرفته نمیشه بلکه رودخانه از ماهی گرفته میشه»
نظرات