Desiree Novel
Desiree Novel _ Episode 5 Love Injection Part 3
جونگکوک جلوی قفسه ی کتاب ها ایستاده بود و مشغول نگاه
کردنشون بود. یکی از کتاب ها رو برداشت و بهش زل زد،
تهیونگ از پشت نگاهش کرد و گفت:
_ شرط میبندم همش و خوندی.
شونه اش رو باال انداخت و به سمتش برگشت:
_ خب... از همون بچگی که اسم این کتاب و شنیدم، دیگه
نرفتم سمت خوندنش.
تهیونگ با دیدن اسم لولیتا یکی از ابروهاش رو باال داد با به یاد
آوردن ده سال پیش برای یک لحظه غم عجیبی روی دلش
نشست، رابطه ی ده سال پیشش با جونگکوک قطعا هیچ
شباهتی به رابطه ی االنش نداشت. لبخند غمگینی روی لب
جونگکوک نشسته بود، کتاب رو سر جاش گذاشت و خواست
چیزی بگه که نگاهش به کتاب آشنایی خورد:
_ شما هم دزیره رو دارین؟
_ مال من نیست...
پس مال ک...
حرفش رو نصفه و نیمه قورت داد، مال چه کسی میتونست
باشه؟ دزیره ای که خودش داشت هدیه ی سویون بود، وقتی
برای دیدن جونگکوک به مارسی رفته بود براش دزیره رو
خریده بود تا با تاریخ فرانسه بیشتر آشنا بشه اما فکرش رو
نمیکرد که سویون هم این کتاب رو داشته باشه، نفس عمیقی
کشید و با صدای آرومی گفت:
_ آقای کیم.
تهیونگ پشت کانتر ایستاد و برای خودش نوشیدنی ریخت:
_ چیه؟
_ م...میشه من و ببرین خونه ی مادرتون؟ میخوام آچا رو
ببینم... مادرم میگفت آچا پیش تهیون نونا میمونه.
آروم سرش رو تکون داد و قبل از اینکه نوشیدنیش رو بنوشه،
لیوان رو روی کانتر گذاشت.
_جونگکوکا... میتونم فردا ببرمت، امشب و فردا صبح جیمین
بیمارستانه، ماشینش پیش من میمونه اون موقع میبرمت.
_ اگه بخوام پیاده برم چقدر راهه؟
نگاهی به ساعتش انداخت و به جونگکوک خیره شد:
_ کم کمش نیم ساعت.
_ پس بریم.
_ ساعت نزدیک نهه جونگکوکا.
عینکش رو صاف کرد و دوباره شونه اش رو باال انداخت:
_ اگه باهام نیاین... خودم میرم.
_ بشین سر جات بچه، گفتم فردا میبرمت.
جونگکوک اهمیتی نداد و به سمت در رفت، خواست در رو باز
کنه که دست تهیونگ محکم روی در نشست:
_ فرانسه بودنت کم روت کرده ولی هنوز لجبازی.
نظرات