# رمان مهدوی قسمت 29
⭕️ در قسمت ۲۸ چه گذشت؟
ملیکا به اتاقش رفت تا آنجا کمی با خود و پروردگارش خلوت کند، قبل از اینکه بخواهد این اتفاق را با پدر و مادرش در میان بگذارد. آبی به دست و صورتش زد، وضو گرفت و بعد از به جا آوردن نماز در سجاده نشست و به فکر فرو رفت.از حالت معنوی و اعتماد به نفس ادموند تعجب میکرد، از اینکه او تا این حد قاطعانه تصمیم گرفته بود!
او مردی بود که برای ازدواج انتخاب های زیادی از طبقات مختلف فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی جامعه خودش را داشت اما چرا با این قاطعیت تصمیم به ازدواج با ملیکا و تغییر دین داشت؟! مدت ها بود که ملیکا هم با خود در مورد احساسش نسبت به ادموند در حال جنگ بود، گاهی اوقات فکر میکرد نسبت به او محبتی در قلبش احساس میکند و همین امر باعث میشد که در ارتباط با او محتاط تر باشد و از حریم خود خارج نشود.
حتی یک در صد هم فکر نمیکرد که در تمام این مدت ادموند به فکر ازدواج با او بوده است! و حالا که با پیشنهاد ازدواج او رو به رو شده بود، نمیدانست باید چه تصمیمی بگیرد. سر بر سجاده گذاشت و مدتی را در همان حال مشغول راز و نیاز با خداوند شد......
رمان #ادموند تالیف آمنه پازوکی
با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن شود...
#رمان_مهدوی ۲۹
کانال "مهدیاران"
T.me/joinchat/ESW1Az_J7HTsdzr4CymTtw
جهت سلامتی و تعجیل در ظهور آقامون صلوات.
اللهم صل علی محمد وآل محمدو عجل فرجهم..
.
.
.
# قرار ما لحظه ظهور...
نظرات