داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۴۷۸

۱۲ نظر گزارش تخلف
ronita
ronita

* سمت لیانا رفتم ، و حیرت زده نگاهش کردم، کاملا حق با هاروئه بود ،‌ انگار دیگه نمیشناختمش،
-n-سلام
-L- سلام ...تنهایی؟
-n- با «رای» اومدم
-L-برای دیدن من اومده؟
-n- شک دارم، برای دیدن کیهیرو و هاروئه اینجاست منم همراهش اومدم
* لیانا از حلقه شنا بیرون اومد و با پوزخندی گفت: خب مهم نیست، من فقط کافیه یکم دیگه صبر کنم،
وقتی سینه هام و فرجم به اندازه کافی رشد کنه، خودش قبولم میکنه ...
* بعد دستشو زیرموهاش بُرد و با عشوه خاصی،موهاشو تابی داد و گفت:
نباید صاحب شدنش به اندازه کیهیرو مشکل باشه،
به هرحال اون منو مال خودش کرده!
* باور اینکه لیانا اینقدر اخلاقش متفاوت شده بود،خیلی سخت بود ...که یهو تکانی بخودش داد و گوشها و دمشو ظاهر کرد و صدای میوی بلندی
دراورد و گفت:
اون حتما از یه یوکایی مثل من خوشش میادیو ...میو...
-n- تو گربه شدی؟!!!
-L- مگه مهمه چی باشم؟
*با لبخند گفتم: تو گربه ای نه روباه! پس منظورش از اینکه کامل نتونسته تبدیلت کنه همین بوده ...
...همیشه فکر میکردم ، یه یوکاییه روباهی!
-L- میو...از اون پسره مو مشکی میو چه خبر؟...یادمه خیلی بهم علاقه زیادی داشتین میو؟!
-n- علاقه داشتم؟ پسر مو مشکی ؟ !
* دستمو روی شقیقه ام گذاشتم...داشت درمورد کی حرف میزد؟...دستمو که از روی شقیقه ام پایین اوردم، چشمم به حلقه توی انگشتم افتاد و با صدای پایینی گفتم: یاکی! ...باید برگردم ، حتما کیهیرو کمکم میکنه
* از استخر فاصله گرفتم و گفتم : من میرم دنبال کیهیرو ، تو هم لطفاً برگرد خونه، هاروئه نگرانت بود
...بین درختان که راه افتادم با خودم چندبار تکرار کردم ، یاکی...یاکی ...کجایی ؟!
...*ناگهان از دور کیهیرو رو در حالیکه به درخت تنومندی تکیه داده بود و به خواب رفته بود ، دیدم...اما همینکه خواستم سمتش برم...صدای میوی گربه سیاهی رو که روبروم بود شنیدم...
ادامه دارد

نظرات (۱۲)

Loading...

توضیحات

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۴۷۸

۲۰ لایک
۱۲ نظر

* سمت لیانا رفتم ، و حیرت زده نگاهش کردم، کاملا حق با هاروئه بود ،‌ انگار دیگه نمیشناختمش،
-n-سلام
-L- سلام ...تنهایی؟
-n- با «رای» اومدم
-L-برای دیدن من اومده؟
-n- شک دارم، برای دیدن کیهیرو و هاروئه اینجاست منم همراهش اومدم
* لیانا از حلقه شنا بیرون اومد و با پوزخندی گفت: خب مهم نیست، من فقط کافیه یکم دیگه صبر کنم،
وقتی سینه هام و فرجم به اندازه کافی رشد کنه، خودش قبولم میکنه ...
* بعد دستشو زیرموهاش بُرد و با عشوه خاصی،موهاشو تابی داد و گفت:
نباید صاحب شدنش به اندازه کیهیرو مشکل باشه،
به هرحال اون منو مال خودش کرده!
* باور اینکه لیانا اینقدر اخلاقش متفاوت شده بود،خیلی سخت بود ...که یهو تکانی بخودش داد و گوشها و دمشو ظاهر کرد و صدای میوی بلندی
دراورد و گفت:
اون حتما از یه یوکایی مثل من خوشش میادیو ...میو...
-n- تو گربه شدی؟!!!
-L- مگه مهمه چی باشم؟
*با لبخند گفتم: تو گربه ای نه روباه! پس منظورش از اینکه کامل نتونسته تبدیلت کنه همین بوده ...
...همیشه فکر میکردم ، یه یوکاییه روباهی!
-L- میو...از اون پسره مو مشکی میو چه خبر؟...یادمه خیلی بهم علاقه زیادی داشتین میو؟!
-n- علاقه داشتم؟ پسر مو مشکی ؟ !
* دستمو روی شقیقه ام گذاشتم...داشت درمورد کی حرف میزد؟...دستمو که از روی شقیقه ام پایین اوردم، چشمم به حلقه توی انگشتم افتاد و با صدای پایینی گفتم: یاکی! ...باید برگردم ، حتما کیهیرو کمکم میکنه
* از استخر فاصله گرفتم و گفتم : من میرم دنبال کیهیرو ، تو هم لطفاً برگرد خونه، هاروئه نگرانت بود
...بین درختان که راه افتادم با خودم چندبار تکرار کردم ، یاکی...یاکی ...کجایی ؟!
...*ناگهان از دور کیهیرو رو در حالیکه به درخت تنومندی تکیه داده بود و به خواب رفته بود ، دیدم...اما همینکه خواستم سمتش برم...صدای میوی گربه سیاهی رو که روبروم بود شنیدم...
ادامه دارد