و پایان..
و او تمام خود را از دست داده بود... دگر نمیتوانست...!
نمیدانست تا کی باید تظاهر کند!...
از سوی همه فراموش شده بود!...و فقط نیاز داشت که برود...
نمیدانست مشکل او چیست؟... نمیدانست تا کی باید روح و جان خود را در اختیار دیگری قرار دهد ولی دیده نشود...او خودش را از دست داده بود...چون در اختیار دیگران قرار. داده بود!..که شاید اورا دوست داشته باشند!..ولی او هیچ نبود برای هیچکس...و هرروز و هرروز بیشتر از درون نابود میشد...دگر حس زنده بودنی در او ووجود نداشت!...
نظرات