پیانیست(پارت شانزدهم){قسمت چهارم}[گزارش نشه لطفا]
= سلام...چیه؟... مثل اینکه میخوای چیزی بگی
¥خب راستش...دیروز دوتا مامور ژاپنی اومدن اینجا گفتن میخوان شمارو ببینن منم بهشون گفتم :رئیس امروز شرکت نمی یاد اونا ام رفتن.
=چی؟! دوتا مامور ژاپنی؟!...ببینم مگه معاون چو دیروز شرکت نبود؟
¥چرا بود اما خیلی زود رفت
پوزخندی زدم و گفتم : خیلی زود رفت؟!
از نگهبان فاصله گرفتم و سمت در ورودی شرکت رفتم بازش کردم و یه راست رفتم سمت در اتاقم حتی جواب سلام منشیمم ندادم اما قبل اینکه در اتاقمو باز کنم برگشتم و گفتم : همین الان معاون چو رو خبر کن، باهاش یه کار مهم دارم
منشی با دیدن صورت عصبانی من ترسید وبا لکنت گفت :بب... بله جناب رئیس
در اتاقمو باز کردم و رفتم داخل، کتمو در اوردمو پرت کردم روی یکی از صندلی های چرمی اتاق، دوتا دستامو گذاشتم رو پهلوهامو چشمامو به زمین دوختم که یه دفه صدای در زدن اومد.
÷چو سوک جه هستم قربان
=بیا تو
همین که چو سوک جه وارد اتاق شد، برگشتم و یه سیلی محکم به صورتش زدم طوری که تعادلشو از دست داد و چند قدم عقب رفت اما خیلی سریع خودشو جمع و جور کرد و درست وایساد و سرشو انداخت پایین.
=خیلی خوب یادمه که بهت گفتم هیچوقت نزاری اون ژاپنیا پاشونو بزارن تو این شرکت، پس واسه چی اونا دیروز اینجا بودن؟!...ها؟...وقتی اونا اینجا بودن تو کدوم گوری بودی؟
÷متاسفم قربان،دیروز پدربزرگتون زنگ زدن شرکت و گفتن برم خونه و به جای رانندشون ایشونو برسونم جایی که میخواستن برن
=چی؟!...ههه...پس راننده ی لعنتی خودش چه غلطی میکرده که زنگ زده به تو
÷مریض شده بود برای همین پدربزرگتون بهش مرخصی داده بود
= لعنت بهش...آخرشم با این دایه ی مهربان تر از مادر بازییاش همونو تو دردسر میندازه، بهش گفته بودم اون پیرمرد زوار در رفته رو اخراج کنه اما اون به حرفم گوش نکرد و به هیچ جاش نگرفت،اگه بازم اینجوری مریض شد نمیخواد از بابابزرگم بپرسی، درجا اخراجش کن
÷بله رئیس
=یه کاری برات دارم، میخوام آمار یه نفرو برام دربیاری،یه معلم موسیقی به اسم لی جونگ بوم...قراره در آینده با این آقا معلم اتفاقات خیلی سرگرم کننده ای رو تجربه کنیم؛پس اسمشو خوب یادت بمونه.
نظرات (۴)