پارت 11 رمان جدال عاشقانه
رفتیم دنبال یاس اونم یه تیپ مشکی زده بود بعد سلامو احوال پرسی با همه گفت :
بچه ها فردا باید بریم انتخاب واحدامون
من:اره ولی حواستون باشه همه ی کلاسارو با هم برداریم
مریم :اکی
زسیدیمو پیاده شدیمو رفتیم سمت پاساژ . دیگه داشتم از خستگی میمردم میمردم که چشمم به یه لباس مشکی دکلته افتاد که تا زانو تنگ بعدشم گشاد میشد دنباله ی متوسطی هم داشت روی سینش هم سنگ های صلایی فوق العاده زیبایی کار شده بود تور دنبالشم برق میزدروکردم سمت بقیه و گفتم :
- بیاید بریم این لباسرو بپوشم
رفتیم لباسو پوشیدمو بچه هارو صدا زدم :
-چوطوره؟؟
مریم ویاس:عالیهههههههههههههههههه
- سپهر:خیلی خوبه من میرم حساب کنم
سپهر حساب کردو داشتیم میرفتیم بیرون که چشمم افتاد به یه لباس پوست پیازی با استینای حریر و گلدوزی خیلی زیبا
-مریم اینو ببین
-کودومو؟؟
-ببین اون لباس رنگ پوست پیازیه
- اره وای چه خوبه!
- سپهر یاس بصبرید مریم این لباسرو بپوشه
هردوشون برگشتند و سپهر نگاهی به لباسه انداخت معلوم بود خوشش اومده مریم لباسو پوشید خیلی بهش میومد :
-عالیه بپانخورمتا !
-واقعا خوبه
-یاس :خوبه؟؟ محشرهههههه
-مریم:برم اقا سپهرم ببینه؟؟
من:نه تو نمیخواد بری بیرون من صداش میکنم سپهر/ سپهر
-بلی؟؟
- بیا
سپهر اومد و تا چشمش به مریم افتاد خشکش زد بعد مریم پرسید:
اقا سپهر خوبه؟؟
-...........
-اقا سپهر؟؟
-.........
-سپهر
- بله بله؟؟
- گفتم خوبه ؟ نظر شما چیه؟؟
- زیبا که هستید الانم تو این لباس زیبا تر هم شدید
- چشماتون خوشگل میبینه
منو یاس سرامونو انداخته بودیم پایین وریز ریز میخندیدیم که یهو یکی زد پس کلم برگشتمو دیدم سپهره و گفتم:
- تموم شد؟؟
مریم:چی؟؟
- دل و قلوه دادنتون
اینو گفتمو دوییدم سمت در که شق خورد به یه چیز سفت !
........................................................................................................................
اه مردشور نماشا رو ببرن اول میزد خطا در اپلود بعد در برنامه اخرم یهو ترکید مجبور شدم از اول بتایپم در نتیجه بعضی قسمت هایی که خیلی مهم نبودو حذفیدم
نظرات (۶۴)