رمان گرگ سفید پارت 18 پلی شه
اونا راه افتادن تو یه شهر کوچک وایسادن و لباس خریدن و به سمت محل جنگ رفتن چندین روز تو راه بود وقتی رسیدن کلی سرباز از نژاد های مختلف دیدن وقتی وارد شدن یه دختر الف اومد جلو گرگینه فکر کرد از فرماده هست بخواطر همین محترمانه جلو رفت ولی دختره دیوید بغل نایت و گفت چرا انقدر دیر کردی عزیزم دهن گرگینه باز ماند گرگینه: جاااااننننننننن ؟ نایتتت توهممم؟ نایت دختره رو از خودش جدا کرد نایت : میشه انقدر بهم نچسبی دختره : چرااا انقدر سردیییΩ_Ω راستی خودم رو معرفی نکردم من میرا هستم جنگجو سوم وارث کمان سنگی که چشمش به ...
نظرات (۴۰)