به دنبال سرنوشت فصل دو قسمت 59

۶ نظر
گزارش تخلف
Carla tsukinami   D.L.L* *
Carla tsukinami D.L.L* *

شینا:ای بابا..
ریکو:بخواب
شینا:اخه..
ریکو:بکپ
شینا:ریکو!اون دست لامصبتو هی نکوب به زمین..
ریکو:به تو چه؟میخوام بزنم...
شینا:اخه عوضی!دستت میخوره تو کله من...
ریکو:عه؟من فک کردم دارم به فک سیمانی مشت میکوبم...ینی واقعا تو مخت سیمانه دیگه...نه؟
شینا:بگیر بخواب
صبح روز بعد ساعت دقیقا 6 :
ریکو:دخترا بیدار شین...
یدفه متوجه شد همه دخترا بیدارن...
ریکو:خوب...حاظر شین منم الان میام
و با پارچ ابی که تو اتاق بود رفت بیرون.و اروم رفت دم در اتاق پسرا.ده سانت لای درو باز کردو پارچ ابو خالی کرد تو اتاق روی پسرا و در رفت.ینی وقتی در رو بست چنان صدای جیغ و دادی به گوش رسید که دخترا از اتاق ریختن بیرون ببینن چی شده
ریکو:چقدر شما فضولین...
میسا:چیکارشون کردی؟
ریکو:فکر بد نکن...اینو روشون خالی کردم
شینا:پس بگو....من فک کردم زلزله اومده
ریکو:بعد من میگم عقلتو از تو جوب اوردی میگی نه..
شینا:بیشعور
دایانا:درد!برید اماده شید
ریکو:خودت چی اونوقت؟
دایانا:من کلا همینم
ریکو:اها اوکی.من میگم بریم پایین تا بقیه بیان
دایانا:اوهوم
بعد از 15 دیقه:
میسا:خوب...بریم دیگه...
ریکو:بریم...
و همه میرن تو ماشینا و راه میوفتن سمت فرودگاه
نیم ساعت بعد میرسن فرودگاه و حوصله ندارم ماجراهای تو فرودگاه رو بگم پس میپریم به قسمت فرود هواپیما و پیاده شدنشون.
ریکو:اخیش بلاخره رسیدیم..
شینا:مردم توی هواپیما...
میسا:فعلا بریم خونه
ریکو:خونه کی دقیقا؟
شینا:اره...خونه کی؟
روکی:عمارت ما که...
ریکو:ترکید؟
روکی:نه جوگیر.کارش هنوز تموم نشده...
کو:یجوری گفتی فکر کردیم عمارت رفته رو هوا!
شینا:عمارت ما هم نمیاین پس....کلا یه انتخاب میمونه اونم عمارت ساکاماکی هست
ایاتو:خودتون کم بودید یه زحمت دیگه هم اضافه کردید
دایانا:زحمت عمته!

نظرات (۶)

Loading...

توضیحات

به دنبال سرنوشت فصل دو قسمت 59

۶ لایک
۶ نظر

شینا:ای بابا..
ریکو:بخواب
شینا:اخه..
ریکو:بکپ
شینا:ریکو!اون دست لامصبتو هی نکوب به زمین..
ریکو:به تو چه؟میخوام بزنم...
شینا:اخه عوضی!دستت میخوره تو کله من...
ریکو:عه؟من فک کردم دارم به فک سیمانی مشت میکوبم...ینی واقعا تو مخت سیمانه دیگه...نه؟
شینا:بگیر بخواب
صبح روز بعد ساعت دقیقا 6 :
ریکو:دخترا بیدار شین...
یدفه متوجه شد همه دخترا بیدارن...
ریکو:خوب...حاظر شین منم الان میام
و با پارچ ابی که تو اتاق بود رفت بیرون.و اروم رفت دم در اتاق پسرا.ده سانت لای درو باز کردو پارچ ابو خالی کرد تو اتاق روی پسرا و در رفت.ینی وقتی در رو بست چنان صدای جیغ و دادی به گوش رسید که دخترا از اتاق ریختن بیرون ببینن چی شده
ریکو:چقدر شما فضولین...
میسا:چیکارشون کردی؟
ریکو:فکر بد نکن...اینو روشون خالی کردم
شینا:پس بگو....من فک کردم زلزله اومده
ریکو:بعد من میگم عقلتو از تو جوب اوردی میگی نه..
شینا:بیشعور
دایانا:درد!برید اماده شید
ریکو:خودت چی اونوقت؟
دایانا:من کلا همینم
ریکو:اها اوکی.من میگم بریم پایین تا بقیه بیان
دایانا:اوهوم
بعد از 15 دیقه:
میسا:خوب...بریم دیگه...
ریکو:بریم...
و همه میرن تو ماشینا و راه میوفتن سمت فرودگاه
نیم ساعت بعد میرسن فرودگاه و حوصله ندارم ماجراهای تو فرودگاه رو بگم پس میپریم به قسمت فرود هواپیما و پیاده شدنشون.
ریکو:اخیش بلاخره رسیدیم..
شینا:مردم توی هواپیما...
میسا:فعلا بریم خونه
ریکو:خونه کی دقیقا؟
شینا:اره...خونه کی؟
روکی:عمارت ما که...
ریکو:ترکید؟
روکی:نه جوگیر.کارش هنوز تموم نشده...
کو:یجوری گفتی فکر کردیم عمارت رفته رو هوا!
شینا:عمارت ما هم نمیاین پس....کلا یه انتخاب میمونه اونم عمارت ساکاماکی هست
ایاتو:خودتون کم بودید یه زحمت دیگه هم اضافه کردید
دایانا:زحمت عمته!