آشفته
بعضی وقتا عمیقا حس میکنی تنهایی
پا میشی میبینی هنوزم وسط بَلوایی
حزب بادی تو هر دعوایی
کسی طرفدار نیست ولی خیرت دامن همه میگیره
واسشون یه لقمه حلوایی
به من بده از بین این آدمکها، بزرگ نشون
حکم، لافه فقط از کوچیک تا بزرگشون
شروع قصه از نافه، فقط بده یه حس جدید بُروز بهشون
یادت نره ما کجم راه بریم مسیرمون صاف تر از اینه
لق میزنیم چون سرمون شده سنگین تر از سینه
هوووو نفس کم میاری، جو میگیری وا میدی زود
بعد در میاری سر از کینه
دیگه مهم نیست ادبیات مسئله باشه طلقی یا تلقی
مهم اینه به همه بشه این حس تلقین
دسمال نکش به هر آهن حلبی
وقتی نباشه هم خرابهای، بعید هم نیست بشی با همه سر سنگین
والله ما هم بلدیم آه هم بلدیم
ولی این زندگی با هر حس گوهی و با هر تلخی
لایق اینه بلند داد بزنی «خوب ببین که آفت نزدیم»
نظرات (۲)