آدمک زخم ها را آشنایان میزند★دردها با خنده پنهان میشود★راه طولانیست ...

دکلمه

۱۰ ویدیو
Azerellim -۱۰ / ۴

دکلمه صحنه شعر و صدا: علیرضا آذر خواننده بیت های آغازین: میلاد بابایی

۰ نظر گزارش تخلف
Azerellim
Azerellim

#علیرضاآذری -شعر صحنه
صحنه
دکلمه صحنه
شعر و صدا: علیرضا آذر
خواننده بیت های آغازین: میلاد بابایی
یا کنج قفس یا مرگ،این بختِ کبوترهاست ... دنیا پل باریکی بین بد و بدترهاست
اِی بر پدرت دنیا،آن باغ جوانم کو؟ ... دریاچه‌ی آرامم،کوه هیجانم کو؟
بر آینه‌ی خانه جای کف دستم نیست ... آن پنجره‌ای را که با توپ شکستم نیست
پشتم به پدر گرم و دنیا خودِ مادر بود ... تنها خطرِ ممکن،اطرافِ سماور بود

از معرکه‌ها دور و در مهلکه‌ها ایمن ... یک ذهنِ هزار آیا،از چیستی آبستن
یک هستیِ سردستی در بود و عدم بودم ... گور پدر دنیا،مشغول خودم بودم
هرطور دلم می‌خواست آینده جلو می‌رفت ... هر شعبده‌ای دستش رو می‌شد و لو می‌رفت
صد مرتبه می‌کشتند،یک‌بار نمی‌مردم ... حالم که به هم می‌ریخت جز حرص نمی‌خوردم

آینده‌ی خیلی دور،ماضیِ بعیدی بود ... پشت درِ آرامش طوفانِ شدیدی بود
آن خاطره‌های خشک در متنِ عطش مانده ... آن نیمه‌ی پُررنگم در کودکی‌اش مانده
اما منِ امروزی،کابوسِ پُر از خواب است ... تکلیف شب و روزم با با دکتر اعصاب است
نفرینِ کدام احساس خون کرد جهانم را؟ ... با جهدِ چه جادویی بستند دهانم را؟

من مرد شدم وقتی زن از بدنش سر رفت ... وقتی دو بغل مهتاب از پیرهنش سر رفت
اندازه‌ی اندوهم اندازه‌ی دفتر نیست ... شرح دو جهان خواهش در شعر میسر نیست
یک چشم پُر از اشک و چشمِ دگرم خون است ... وضعیتِ امروزم آینده‌ی مجنون است
سر باز نکن اِی اشک،از جاذبه دوری کن ... اِی بغضِ پُر از عصیان این‌بار صبوری کن

من اشک نخواهم ریخت،این بغض خدادادی‌ست ... عادت به خودم دارم،افسردگی‌ام عادی‌ست
پس عشق به حرف آمد،ساعت دهنش را بست ... تقویم به دستِ خویش بندِ کفنش را بست
او مُرده‌ی کشتن بود،ابزار فراهم کرد ... حوای هزاران سیب قصدِ منِ آدم کرد
لبخند مرا بس بود،آغوش لِهم می‌کرد ... آن بوسه مرا می‌کشت،لب منهدمم می‌کرد

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

دکلمه صحنه شعر و صدا: علیرضا آذر خواننده بیت های آغازین: میلاد بابایی

۴ لایک
۰ نظر

#علیرضاآذری -شعر صحنه
صحنه
دکلمه صحنه
شعر و صدا: علیرضا آذر
خواننده بیت های آغازین: میلاد بابایی
یا کنج قفس یا مرگ،این بختِ کبوترهاست ... دنیا پل باریکی بین بد و بدترهاست
اِی بر پدرت دنیا،آن باغ جوانم کو؟ ... دریاچه‌ی آرامم،کوه هیجانم کو؟
بر آینه‌ی خانه جای کف دستم نیست ... آن پنجره‌ای را که با توپ شکستم نیست
پشتم به پدر گرم و دنیا خودِ مادر بود ... تنها خطرِ ممکن،اطرافِ سماور بود

از معرکه‌ها دور و در مهلکه‌ها ایمن ... یک ذهنِ هزار آیا،از چیستی آبستن
یک هستیِ سردستی در بود و عدم بودم ... گور پدر دنیا،مشغول خودم بودم
هرطور دلم می‌خواست آینده جلو می‌رفت ... هر شعبده‌ای دستش رو می‌شد و لو می‌رفت
صد مرتبه می‌کشتند،یک‌بار نمی‌مردم ... حالم که به هم می‌ریخت جز حرص نمی‌خوردم

آینده‌ی خیلی دور،ماضیِ بعیدی بود ... پشت درِ آرامش طوفانِ شدیدی بود
آن خاطره‌های خشک در متنِ عطش مانده ... آن نیمه‌ی پُررنگم در کودکی‌اش مانده
اما منِ امروزی،کابوسِ پُر از خواب است ... تکلیف شب و روزم با با دکتر اعصاب است
نفرینِ کدام احساس خون کرد جهانم را؟ ... با جهدِ چه جادویی بستند دهانم را؟

من مرد شدم وقتی زن از بدنش سر رفت ... وقتی دو بغل مهتاب از پیرهنش سر رفت
اندازه‌ی اندوهم اندازه‌ی دفتر نیست ... شرح دو جهان خواهش در شعر میسر نیست
یک چشم پُر از اشک و چشمِ دگرم خون است ... وضعیتِ امروزم آینده‌ی مجنون است
سر باز نکن اِی اشک،از جاذبه دوری کن ... اِی بغضِ پُر از عصیان این‌بار صبوری کن

من اشک نخواهم ریخت،این بغض خدادادی‌ست ... عادت به خودم دارم،افسردگی‌ام عادی‌ست
پس عشق به حرف آمد،ساعت دهنش را بست ... تقویم به دستِ خویش بندِ کفنش را بست
او مُرده‌ی کشتن بود،ابزار فراهم کرد ... حوای هزاران سیب قصدِ منِ آدم کرد
لبخند مرا بس بود،آغوش لِهم می‌کرد ... آن بوسه مرا می‌کشت،لب منهدمم می‌کرد

موسیقی و هنر