"زیرزمین"

zahra
zahra

به عقیده فروید انسان در یک زیرزمین است
تنها نور او مشعلی است که با تیکه‌های پارچه و کمی روغن درست کرده است انسان می‌داند که این شعله همیشه روشن نمی‌ماند ولی با همین نور کم قدم‌های تدریجی خود را بر می‌دارد انسان باورمند جلو می‌رود و فکر می‌کند انتهای آن زیرزمین یا تونل دری وجود دارد که پشت آن بارانِ نور است...یعنی به امیدِ نور پشت آن تونل،حتی متوجه مشعل در دست خود هم نیست و بی آنکه به این کورسوی نور جهت روشنایی مسیر پیش رو قناعت کند رویه متفاوتی را برمی‌گزیند انسان باورمند مشعل را خاموش می‌کند و در دل تاریکی به راه می‌افتد تا وقتی به انتهای تونل رسید یک خنده از سر استهزا به تاریکی زده باشد با اینکه انسان می‌داند که دری وجود ندارد می‌داند تنها نوری که هست همان نوری است که خودش با دست‌های خودش درست کرده است می‌داند که پایان تونل پایان خودش است.اما باز راه می افتد پس طبیعی است که وقتی به دیوار می‌خورد وقتی به بن بست می‌‌رسد دردش بیشتر از همه است وقتی بچه‌ش را از دست می‌دهد دردش با حفظ ایمان بیشتر از همه است وقتی به انتهای مقصد رسیده باشد و هنوز بارقه ای از نور را ندیده باشد سیلی محکمی را دریافت خواهد کرد... فروید در ابتدای زیرزمین و قبل از روشن کردن مشعل سوال مهمی را مطرح می‌کند، او می‌پرسد آیا انتهای تونل دری بسوی روشنایی هست؟آیا اون روشنایی حقیقت مطلق هست؟ اگر پاسخ بله است اون حقیقت را رد می کند و شک می کند به حقیقتی که از پیش تعیین شده است و اگر پاسخ خیر هست مشعل خود را روشن می کند و مسیر خود را بی آنکه به آن تونل انتهای زیرزمین اعتقاد داشته باشد به راه می افتد چون معتقد است تنها چیزی که در دنیا ارزش دارد جستجوی حقیقت است نه خودِ حقیقت...در این جستجوست که انسان به معنای زندگی و خودآگاهی دست پیدا می کند حتی اگر به حقیقت نرسیده باشد
.

اما عقیده یونگ در مثال بالا چیز دیگریست.
یونگ معتقد است.....

ادامه درکامنت

نظرات (۱)

Loading...

توضیحات

"زیرزمین"

۳۸ لایک
۱ نظر

به عقیده فروید انسان در یک زیرزمین است
تنها نور او مشعلی است که با تیکه‌های پارچه و کمی روغن درست کرده است انسان می‌داند که این شعله همیشه روشن نمی‌ماند ولی با همین نور کم قدم‌های تدریجی خود را بر می‌دارد انسان باورمند جلو می‌رود و فکر می‌کند انتهای آن زیرزمین یا تونل دری وجود دارد که پشت آن بارانِ نور است...یعنی به امیدِ نور پشت آن تونل،حتی متوجه مشعل در دست خود هم نیست و بی آنکه به این کورسوی نور جهت روشنایی مسیر پیش رو قناعت کند رویه متفاوتی را برمی‌گزیند انسان باورمند مشعل را خاموش می‌کند و در دل تاریکی به راه می‌افتد تا وقتی به انتهای تونل رسید یک خنده از سر استهزا به تاریکی زده باشد با اینکه انسان می‌داند که دری وجود ندارد می‌داند تنها نوری که هست همان نوری است که خودش با دست‌های خودش درست کرده است می‌داند که پایان تونل پایان خودش است.اما باز راه می افتد پس طبیعی است که وقتی به دیوار می‌خورد وقتی به بن بست می‌‌رسد دردش بیشتر از همه است وقتی بچه‌ش را از دست می‌دهد دردش با حفظ ایمان بیشتر از همه است وقتی به انتهای مقصد رسیده باشد و هنوز بارقه ای از نور را ندیده باشد سیلی محکمی را دریافت خواهد کرد... فروید در ابتدای زیرزمین و قبل از روشن کردن مشعل سوال مهمی را مطرح می‌کند، او می‌پرسد آیا انتهای تونل دری بسوی روشنایی هست؟آیا اون روشنایی حقیقت مطلق هست؟ اگر پاسخ بله است اون حقیقت را رد می کند و شک می کند به حقیقتی که از پیش تعیین شده است و اگر پاسخ خیر هست مشعل خود را روشن می کند و مسیر خود را بی آنکه به آن تونل انتهای زیرزمین اعتقاد داشته باشد به راه می افتد چون معتقد است تنها چیزی که در دنیا ارزش دارد جستجوی حقیقت است نه خودِ حقیقت...در این جستجوست که انسان به معنای زندگی و خودآگاهی دست پیدا می کند حتی اگر به حقیقت نرسیده باشد
.

اما عقیده یونگ در مثال بالا چیز دیگریست.
یونگ معتقد است.....

ادامه درکامنت