Flight from the City
خودکار روی خطوط کاغذ می رقصید
اتفاق از زمین افتاد
شعر از درخت رویید
تانگو
غم
آواز
جای بوسه ات بر تنم درد میکند
((شب موهاش سرانجام درازی دارد))
منِ آشفته ترین مرد جهان
پرِ از پوچی و مرگ
چندیست نه میدانم از کجا آمده ام
نه مقصدم کدام آسمان است
نه کجایم
من برای فردا شعر شدم
برای فریاد
آن کهنه نوری که من بودم
لرزش باد در دل
صنعت و علم و بشر با رقص خودکار
تیغی در چشمم
نوشتند
دیگر نور تاریخ انقضا دارد
نظرات (۱)