از جمله فشار های من در زندگی(کپ)
خب،امروز رفتیم ی کتاب فروشی نزدیکمون
بعد اونجا مانگا هم میفروشن
بعد من قبلا دیده بودم مانگای بانگو هم توشونه
م هروقت میرفتم اونجا ی دیدی ب مانگای بانگو میزدم،اصن همین ک جلدشم میدیدم خوشحال میشدم چ برسه تو دستم بگیرمش:/با اینکه نمیتونستم بخرمااا ولی خب همینشم خیلی کیف میداد؛-؛(البته باید ی طوری نگاه میکردم ک مامان بابام نبینن منو وگرنه میگفتن این چیهههه داری میبینییییی:////)خلاصه لذت خاصی داشت همین ک نگاهش میکردم حتی جلدشو
بعد ایندفعه رفته بودیم
اول ازهمه رفتم همون قفسه کوچیکی ک توش مانگا هارو میزاشتن
بعد دیدم مانگای بانگو نیست(تموم شده)ینی ایندفعه حتی نگاه ب جلدشم نمیتونستم بکنم چون تموم شده بود:-:
اخ یک ضد حالی خوردم.........داشتم میسوختم به شدتتتتتتتتتت ینی با خودم میگفتم کاش ننه بابام طوری بودن ک میزاشتن مانگا بخرم اونوقت الان حرص نمیخوردم
ینی اولین باره تو عمرم ب ی کسی ک نمیشناسم(همون ناشناسی ک مانگا رو خریده)انقدددد حسودیم میشه:'|||
ی پیام دارم برا اون کسی ک از 《شهر کتاب》مانگا خریده:
ایشالا از خوندنش لذت ببریم عیزم،ب خصوص چپتر 1099999999،نوش جونتتتتتتتت
گوشت بشه ب تنت
کیف کن فق:)
اصلا هم حسودیم نمیشه من کاملا حالم خوبه و خوشحالمممم-
نظرات (۲۳)