فن فیکشن Kill Or Kiss __ پارت 97

۰ نظر گزارش تخلف
bangtan pinky girl
bangtan pinky girl

جونگ کوک داد زد ـ چی ؟!؟ شوخی میکنین ؟!؟!
شوگا سرشو تکون داد ـ متاسفانه نه نمیکنیم .
تو دستش یه تیکه کاغذ بود که مسبب همه ی اوقات تلخی چند دیقه پیش بود . یه نامه کوتاه از طرف جنی .
" من بالاخره فهمیدم داشتن دوست چه معنی داره . میدونم هرموقع بهتون نیاز داشتم کمکم کردین و ازم مراقبت کردین اما .. این یه بارو بزارین من بهتون کمک کنم . میخوام اینو برای همیشه تمومش کنم . چیزی رو که میخواد بهش میدم . میدونم که ممکنه چه اتفاقی برام بیوفته و خودمو آماده کردم .از همتون متاسفم و ممنونم بخاطر همه چی . با تمام قلبم دوستون دارم ."
دهیون کاغذو مچاله کرد ـ همیشه خودش تصمیم میگیره ! لعنتییی .
زلو ـ میخواد چیزی رو که اون عوضی ازش میخوادو بهش بده ؟ اون جونشو میخواددددد . این یه ماموریت خودکشیه !
وی دستشو مشت کرد و بلند شد ـ باید بریم منصرفش کنیم .
جونگ کوک هم بلند شد ـ نه منصرفش نمیکنیم . ما میریم نجاتش میدیم . حق با جنیه . همه اینا باید تو یه نقطه ای وایسن بالاخره .ولی نه در ازای جونش .

یونگ کوک چشاشو باریک کرد ـ کاملا با جونگ کوک موافقم . نمیدونم جنی چی تو ذهنش داره اما هرچیه اصلا خوب نیست .
هیمچان ـ این ماجرا دقیقا مثل همون باریه که مارو تنها گذاشت رفت . دلم نمیخواد دیگه از دستش بدیم .هیچوقت .
جیمین ـ مارم فراموش نکنین . بالاخره دوست مام هست .
یوکی بهشون لبخند زد . این دو تا گروه هیچوقت باهم جور نمیومدن ولی انگار بخاطر جنی میخواد یه گروه بشن .
جین با تردید بهشون نگاه میکرد .
باید میرفت و دوس دختر دوستشو نجات میداد یا میموند و از دوس دختر خودش مراقبت میکرد ؟
یوکی دستشو گذاشت رو دست جین ـ جینی با دوستات برو . داداشم کنارمه . پس نگرانم نباش و برو . هوم ؟
نامجون خندید ـ شنیدی جین ؟ دوس دخترت اجازه داد بری .
جین ـ یاااا ! نامجون
یوکی لپاش گل انداخت . برگشت سمت بقیه ـ برین دیگه . دارین زمانو از دست میدین .
یونگ گوک ـ اره حق با اونه . باید بریم .ما راهو نشون میدیم .
وقتی پسرا رفتن یوکی دستاشو تو هم قفل کرد و شروع کرد به دعا کردن .

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

فن فیکشن Kill Or Kiss __ پارت 97

۱۱ لایک
۰ نظر

جونگ کوک داد زد ـ چی ؟!؟ شوخی میکنین ؟!؟!
شوگا سرشو تکون داد ـ متاسفانه نه نمیکنیم .
تو دستش یه تیکه کاغذ بود که مسبب همه ی اوقات تلخی چند دیقه پیش بود . یه نامه کوتاه از طرف جنی .
" من بالاخره فهمیدم داشتن دوست چه معنی داره . میدونم هرموقع بهتون نیاز داشتم کمکم کردین و ازم مراقبت کردین اما .. این یه بارو بزارین من بهتون کمک کنم . میخوام اینو برای همیشه تمومش کنم . چیزی رو که میخواد بهش میدم . میدونم که ممکنه چه اتفاقی برام بیوفته و خودمو آماده کردم .از همتون متاسفم و ممنونم بخاطر همه چی . با تمام قلبم دوستون دارم ."
دهیون کاغذو مچاله کرد ـ همیشه خودش تصمیم میگیره ! لعنتییی .
زلو ـ میخواد چیزی رو که اون عوضی ازش میخوادو بهش بده ؟ اون جونشو میخواددددد . این یه ماموریت خودکشیه !
وی دستشو مشت کرد و بلند شد ـ باید بریم منصرفش کنیم .
جونگ کوک هم بلند شد ـ نه منصرفش نمیکنیم . ما میریم نجاتش میدیم . حق با جنیه . همه اینا باید تو یه نقطه ای وایسن بالاخره .ولی نه در ازای جونش .

یونگ کوک چشاشو باریک کرد ـ کاملا با جونگ کوک موافقم . نمیدونم جنی چی تو ذهنش داره اما هرچیه اصلا خوب نیست .
هیمچان ـ این ماجرا دقیقا مثل همون باریه که مارو تنها گذاشت رفت . دلم نمیخواد دیگه از دستش بدیم .هیچوقت .
جیمین ـ مارم فراموش نکنین . بالاخره دوست مام هست .
یوکی بهشون لبخند زد . این دو تا گروه هیچوقت باهم جور نمیومدن ولی انگار بخاطر جنی میخواد یه گروه بشن .
جین با تردید بهشون نگاه میکرد .
باید میرفت و دوس دختر دوستشو نجات میداد یا میموند و از دوس دختر خودش مراقبت میکرد ؟
یوکی دستشو گذاشت رو دست جین ـ جینی با دوستات برو . داداشم کنارمه . پس نگرانم نباش و برو . هوم ؟
نامجون خندید ـ شنیدی جین ؟ دوس دخترت اجازه داد بری .
جین ـ یاااا ! نامجون
یوکی لپاش گل انداخت . برگشت سمت بقیه ـ برین دیگه . دارین زمانو از دست میدین .
یونگ گوک ـ اره حق با اونه . باید بریم .ما راهو نشون میدیم .
وقتی پسرا رفتن یوکی دستاشو تو هم قفل کرد و شروع کرد به دعا کردن .