خانم...
-خانم جان...سانازخانم..
-اوففف ..خاتون .. ترو خدا ول کن خوابم میاد..
-خانم خودتون گفتین شیش بیدارتون کنم الان ساعت شیش ونیمه..
هاااان... واااای دیرم شد... امروز روز اول کاریمه هشت باید اونجا باشم.. سریع ازتخت پریدم پایین و به سمت دستشویی پرواز کردم.
بعد از اینکه از دستشویی اومدم بیرون رفتم سمت میز آرایشیم ورو صندلیش نشستم. داشتم موهامو شونه میکردم که خاتون با در زدن وارد اتاق شد: خانم صبحونتون رو کجا میل میکنین؟!
من-شما صبحونه خوردین؟!
خاتون- چیزه..خب بعداز شما میخوریم ماهم..
من- میزو بچین همه باهم میخوریم باشه.. بعدم چندبار بگم منو ساناز صدا کن مث دخترت منو بدون باشه؟؟
خاتون- چشم خا... سانازخانم..
من- ای بابا من که هرچی بگم مرغ تو یه پا داره .شما برو منم حاضر شدم میام ..
خاتون یه چشم گفت ورفت. خاتون زن خوبی بود مث مادرم دوسش داشتم.
موهامو بالای سرم محکم بستم ویه کمشو فرق کج تو صورتم ریختم. موهامو خیلی دوس دارم بلندیش تاکمرم هس ورنگش به طلایی میخوره .همه فکر میکنن رنگ کردم ولی نکردم.
یه خط چشم نازک کشیدم که چشما ی عسلی کشیدم رو کشیده تر نشون میداد. ریمیل زدم و با یه برق لب آرایشم تموم شد. زیاد اهل آرایش نبودم چون صورتم پوستش بور وسفید بود نیازی به کرم سفید کننده نبود ولبامم که سرخ بود .یه مانتوی مشکی که جا کمرم تنگ بود
ولی پایینش یه کم آزاد میشدو کمربند طلایی داشت پوشیدم کمر لاغرمو خوب به نمایش میزاشت. یه شلوار جین مشکی پوشیدم با
یه شال و کیف خانومی وکفش پاشنه هفت سانتی ساده مشکی و طلایی . وقتی از تیپم مطمئن شدم و وسایل مورد نیازم به همراه عینک دودیم برداشتم رفتم پایین.
خونمون دوبلکس بود واتاق منم طبقه بالا بود. خونه ی بزرگ و خوبی داشتیم وچون ارثیه پدر بزرگم به پدرم وبعد به من بود نمیتونستیم بفروشیمش. منم تو این خونه خاطره های شیرین وتلخ زیادی دارم که نمیخوام فرا موششون کنم.
نظرات (۲)