رمان ترسناک "بی خواب"- پارت 21
***
آلیس اولین موردم بود و من کاملا گند زدم ؛ میگن که دفعات اول همیشه همینطوره . بیش از حد به او فلونیزارپام (نوعی دارو بیهوشی) دادم و او دیگر هرگز بههوش نیومد . خیلی لاغر بود . خیلی خجالتی .مشکلش این بود . مامان به من گفت که به دختری قوی و استوار احتیاج دارم ، به همین خاطر تکهای از اون رو نگه داشتم . تکه استخون کوچک و صیقلی درون جعبهی کفش ؛ تنها چیزی که از آلیس کوچولوی خجالتی باقی مونده .
لوسی دومین موردم بود که وضعیت خیلی بهتری داشت . هرچند خیلی بد دهن بود . چیزهایی که بعد از بههوش اومدنش به من گفت... بعد از اون نمیتونستم او رو نگه دارم . مامان تحمل نمیکرد که با فردی بد دهن مثل لوسی زیر یه سقف زندگی کنه .
سعی کردم زبونش رو نگهدارم اما بعد از مدتی پوسید . تنها حلقهای نقرهای باقی مونده .
سالی پیش از موعد بههوش اومد . همچنان دارم یاد میگیرم که چقدر از اون دارو توی نوشیدنیشون بریزم . قرص ها رو بالای سینک ظرفشویی آشپزخونه نگهمیدارم : قرص های سفید و براق که به راحتی حل میشن ، نه قرص های آبی که اثرشون تو مایعات باقی میمونه .
اما حدس زدن مقدار دارو سخته . وقتی چشماش رو باز کرد ، جیغ کشید . اسمم رو جیغ کشان فریاد میزد و به من لگد و کتک میزد . با اون دندون های بینظیر که دکتر ارتودنسیش حتما پول زیادی براشون گرفته بود ، منو گاز گرفت . هنوز جای زخمش باقیست . همچنان سیم نگهدارنده ارتودنسیش رو دارم . بقیهش رو به خاک سپردم .
آنها درک نمیکردند . آنها شخص مورد نظر نبودن . اما کَسی فرق میکنه . چیزهای بدی درمورد مامان گفت و من هرگز به چنین چیزهایی فکر نکرده بودم اما مگه اینطور نیست که شروع همیشه سخته ؟ پیش از اونکه افراد واقعا همدیگه رو بشناسن ؟ این دفعه مشکلی پیش نمیاد . اون دوسم داره .
درک خواهد کرد که اون شخص پشت نمایشگر ، همون فردیست که اکنون رو به روشه . البته که درک خواهد کرد .
باید درک کنه .
نمیدونم اگه درک نکنه ، چیکار باید بکنم .
پوستی مثل کاغذ سنباده رو مقابل لبام حس میکنم . بوی وانیل و رز از روی شانهام به مشامم میرسه .
آره ، درک میکنی .
(این دو خط آخر رو نفهمیدم چیه؟! کسی فهمید بهم بگه)
نظرات (۱۱)