قسمت اول تولد عشق

۰ نظر گزارش تخلف
parnian&heliya
parnian&heliya

آنابیتا :
ساعت تقریبا 7 بود من و انامیکا حاضر شدیم و رفتیم سمت دانشگاه تا رسیدیم دیدیم که نفس و و دنیا و گلنوش وایسادن من پردیم جلو نفس و گفتم به به چطوری اکسیژن ؟ که انامیکا اومد و اروم زد پشت کمرمو گفت اذیتش نکن خواهر که منم خندیدمو و با بچه ها رفتیم تو خوب راستش ما پنج نفر یعنی من . انامیکا . نفس . دنیا و سارینا ی گروه بودیم همیشه همه ی کارامون باهم بود مثلا نمومنش اذیت کردن پسرا
داشتیم راجب پارسال حرف میزدیم که چجوری پسرارو اذیت میکردیم که انامیکا گفت :
اه اه هیچوقت یادم نمیر پارسال جلوی در کالج ی پسر جلومو گرفتو و گفتش که : وای انامیکا من ی چیزیو باید بهت بگم راستش من از همون روز اول که تورو دیدم عاشقشت شدم و.. که من دستمو و رو لبش گزاشتم و گفتم خوب راستش منم تو رو دوست دارم یعنی دیوونتم دستمو اوردم در کمرشو که گلنوش رنگ قرمز و گزاشت تو دستم اروم دستمو اوردم بالا و یهو رنگو روش خالی کردمو و گفتم اینم هدیت عشقم هرچی باشه تو به من گفتی عاشقتم پس تولد عشقمون اینجا میشه پس اینم کادوی من که همه دخترا اخرش زدن زیر خند همینجوری داشتیم حرف میزدیم که ارمیا از پشت سر ما اومد جلومون و گفت : اره دیگه از کرم ریختن به پسرا لذت میبرید من:بله دیگه شمارو اذیت نکنیم پس کی رو اذیت کنیم ارمیا خندیدو راه افتا دیم سمت کلاسامون که یهو یه پیرپیرک اومد درگوش انامیکا بالحنی که مثل راز بقا بود گفتم: هم اکنون موجودی میبینیم که نشان میده دایناسور ها یک زمانی در زمین زندگی میکردند {بعد با لحن خودم ادامه ادامه دادم} بابا این یارو عین خط خمیده است داره نفسای آخرشو میکشه فکر کنم 2دقیقه ازخدا کوچیک تره انا میکا که قرمز شده بود از خنده ولی سعی میکرد نخنده هی لبشو گاز میگرفت منم صدامو عین پسرا کردمو گفتم :عشقم اینکارو نکن میدونی من بیجنبم یه دونه کوبید تو پهلوم آییییییییی درد بگیری دستت بشکنه دستتو قطع کنن آی آی چه دست سنگینی داشتم با خودم بلند بلند به انامیکا فحش میدادم که دیدم یه هیولای پیر داره با چشما آتشین نگام میکنه اوه اوه خشم پیری پلنگو.......

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

قسمت اول تولد عشق

۵ لایک
۰ نظر

آنابیتا :
ساعت تقریبا 7 بود من و انامیکا حاضر شدیم و رفتیم سمت دانشگاه تا رسیدیم دیدیم که نفس و و دنیا و گلنوش وایسادن من پردیم جلو نفس و گفتم به به چطوری اکسیژن ؟ که انامیکا اومد و اروم زد پشت کمرمو گفت اذیتش نکن خواهر که منم خندیدمو و با بچه ها رفتیم تو خوب راستش ما پنج نفر یعنی من . انامیکا . نفس . دنیا و سارینا ی گروه بودیم همیشه همه ی کارامون باهم بود مثلا نمومنش اذیت کردن پسرا
داشتیم راجب پارسال حرف میزدیم که چجوری پسرارو اذیت میکردیم که انامیکا گفت :
اه اه هیچوقت یادم نمیر پارسال جلوی در کالج ی پسر جلومو گرفتو و گفتش که : وای انامیکا من ی چیزیو باید بهت بگم راستش من از همون روز اول که تورو دیدم عاشقشت شدم و.. که من دستمو و رو لبش گزاشتم و گفتم خوب راستش منم تو رو دوست دارم یعنی دیوونتم دستمو اوردم در کمرشو که گلنوش رنگ قرمز و گزاشت تو دستم اروم دستمو اوردم بالا و یهو رنگو روش خالی کردمو و گفتم اینم هدیت عشقم هرچی باشه تو به من گفتی عاشقتم پس تولد عشقمون اینجا میشه پس اینم کادوی من که همه دخترا اخرش زدن زیر خند همینجوری داشتیم حرف میزدیم که ارمیا از پشت سر ما اومد جلومون و گفت : اره دیگه از کرم ریختن به پسرا لذت میبرید من:بله دیگه شمارو اذیت نکنیم پس کی رو اذیت کنیم ارمیا خندیدو راه افتا دیم سمت کلاسامون که یهو یه پیرپیرک اومد درگوش انامیکا بالحنی که مثل راز بقا بود گفتم: هم اکنون موجودی میبینیم که نشان میده دایناسور ها یک زمانی در زمین زندگی میکردند {بعد با لحن خودم ادامه ادامه دادم} بابا این یارو عین خط خمیده است داره نفسای آخرشو میکشه فکر کنم 2دقیقه ازخدا کوچیک تره انا میکا که قرمز شده بود از خنده ولی سعی میکرد نخنده هی لبشو گاز میگرفت منم صدامو عین پسرا کردمو گفتم :عشقم اینکارو نکن میدونی من بیجنبم یه دونه کوبید تو پهلوم آییییییییی درد بگیری دستت بشکنه دستتو قطع کنن آی آی چه دست سنگینی داشتم با خودم بلند بلند به انامیکا فحش میدادم که دیدم یه هیولای پیر داره با چشما آتشین نگام میکنه اوه اوه خشم پیری پلنگو.......