رمان عشق ابدی پارت 13...ادامش تو نظراته
**
با خستگی بلند شدم و حرکت کردم سمت رستوران جلو مطب تا یه چیزی بخورم...یک هفته از اون روزی که خونه نازی اینا بودم میگزره و اتفاق خاصی نیفتاد...تو ان یه هفته کلاسی با ماهان نداشتم...یعنی کلاسامو عوض کردم...امروز حدود ده دوازده تا بیمار رو ویزیت کردم....الان ساعت یک و نیم بود که دیگه بیمارا تموم شد...این بیمارا رو خود اقا سهیل انتخاب کرده بود که زیاد ...
نظرات (۱)