مناجات مجنون با خدا
یک شبی مجنون نمازش را شکست، بی وضو در کوچه لیلا نشست، عشق آن شب مست مستش کرده بود، فارغ از جام الستش کرده بود، سجدهای زد بر لب درگاه او، پر ز لیلا شد دل پر آه او، گفت یا رب از چه خوارم کردهای، بر صلیب عشق دارم کردهای، جام لیلا را به دستم دادهای، وندر این بازی شکستم دادهای، نشتر عشقش به جانم میزنی، دردم از لیلاست آنم میزنی، خسته ام از این عشق، دل خونم مکن، من که مجنونم تو مجنونم مکن، مرد این بازیچه دیگر نیستم، این تو و لیلای تو، من نیستم، گفت: ای دیوانه لیلایت منم، در رگ پنهان و پیدایت منم، سالها با جور لیلا ساختی، من کنارت بودم و نشناختی، عشق لیلا در دلت انداختم، صد قمار عشق یکجا باختم، کردمت آوارهی صحرا نشد، گفتم عاشق میشوی اما نشد، سوختم در حسرت یک یاربت، غیر لیلا برنیامد بر لبت، روز و شب او را صدا کردی ولی، دیدم امشب با منی گفتم بلی، مطمئن بودم به من سر میزنی، در حریم خانهام در میزنی، حال این لیلا که خوارت کرده بود، درس عشقش بیقرارت کرده بود، مرد راهم باش تا شاهت کنم، صد چو لیلا کشته در راهت کنم.
#مجنون #لیلی #رب #خانه # عشق # خدا #نماز #سجده #وضو #مست #بازی #شاه #صحرا #آواره #درد #صلیب_عشق #صلیب
#دکتر_محسن_صادق_نیا #drmohsensadeghnia
نظرات