Desiree Novel _ Episode 1 Goodbye Christmas Part 4

ʀᴀʏʟᴀ(ᴄʟᴏꜱᴇᴅ ꜰᴏʀ ᴀ ꜰᴇᴡ ᴅᴀʏꜱ...)
ʀᴀʏʟᴀ(ᴄʟᴏꜱᴇᴅ ꜰᴏʀ ᴀ ꜰᴇᴡ ᴅᴀʏꜱ...)

ظرف غذاش رو پر کرد و کنار اونوو نشست. خوراک مرغ رو
زمانی دوست داشت که هویج داخلش نباشه، چنگالش رو
برداشت و آروم هویج ها رو جدا کرد.
_ باز شروع کردی؟
_ به تو ربطی نداره.
پوفی کشید و به نیم رخ متمرکزش زل زد:
خواهرت برای تولدت چی گرفته بود؟
_ یه کتاب خوب!
_ در مورد رابطه های جنسی نبود؟
با تعجب بهش زل زد:
_ خدای من...تو خیلی منحرفی هیچ بچه ای مثل تو نیست.
اونوو خندید و شونه اش رو باال انداخت:
_ من سنم از تو بیشتره، سه ساله که دارم کالس سوم و
میخونم. هر دفعه نا پدریم اجازه نمیداد برای امتحانای اخر ترم
برم... اون یه عوضی حرومزاده است.
_ مودب باش لطفا...
اونوو پوزخندی زد و چنگالش رو توی تکه ای از مرغش فرو
کرد:
_ راستی، شنیدی مدرسمون میخواد یه نفر و به عنوان دانش
آموز نمونه به خارج از کشور بفرسته؟
خب؟
_ خب تو دوست نداری بری؟
آخرین تکه ی هویج رو هم برداشت و با صدای همیشه آرومش
گفت:
_من سئول و دوست دارم... هیچ جا نمیرم.
_ امیدوارم انتخابشون تو نباشی چون از االن گند زدی توش
پسر!
جوابش رو نداد و شروع به خوردن غذاش کرد. ته دلش درس
خوندن توی یه کشور دیگه رو میخواست اما برای پسری توی
سن اون خیلی زود بود، اون به خانواده اش نیاز داشت و این
مهمترین چیز بود.

نظرات (۶)

Loading...

توضیحات

Desiree Novel _ Episode 1 Goodbye Christmas Part 4

۱۱ لایک
۶ نظر

ظرف غذاش رو پر کرد و کنار اونوو نشست. خوراک مرغ رو
زمانی دوست داشت که هویج داخلش نباشه، چنگالش رو
برداشت و آروم هویج ها رو جدا کرد.
_ باز شروع کردی؟
_ به تو ربطی نداره.
پوفی کشید و به نیم رخ متمرکزش زل زد:
خواهرت برای تولدت چی گرفته بود؟
_ یه کتاب خوب!
_ در مورد رابطه های جنسی نبود؟
با تعجب بهش زل زد:
_ خدای من...تو خیلی منحرفی هیچ بچه ای مثل تو نیست.
اونوو خندید و شونه اش رو باال انداخت:
_ من سنم از تو بیشتره، سه ساله که دارم کالس سوم و
میخونم. هر دفعه نا پدریم اجازه نمیداد برای امتحانای اخر ترم
برم... اون یه عوضی حرومزاده است.
_ مودب باش لطفا...
اونوو پوزخندی زد و چنگالش رو توی تکه ای از مرغش فرو
کرد:
_ راستی، شنیدی مدرسمون میخواد یه نفر و به عنوان دانش
آموز نمونه به خارج از کشور بفرسته؟
خب؟
_ خب تو دوست نداری بری؟
آخرین تکه ی هویج رو هم برداشت و با صدای همیشه آرومش
گفت:
_من سئول و دوست دارم... هیچ جا نمیرم.
_ امیدوارم انتخابشون تو نباشی چون از االن گند زدی توش
پسر!
جوابش رو نداد و شروع به خوردن غذاش کرد. ته دلش درس
خوندن توی یه کشور دیگه رو میخواست اما برای پسری توی
سن اون خیلی زود بود، اون به خانواده اش نیاز داشت و این
مهمترین چیز بود.