بچه ها خو بخونین دیگه...الان گریه موکونم
صدای نا هنجار دَر مانع از ادامه سرو صدای دانشجوها شد، همه بی بهانه سر نیمکتاشون حاضر شدن و گاهی سر خم میکردن تا اولین استاد، اولین کلاس، اولین روز کالجشونو زیارت کنن باید خیلی خر شانس باشی تا بتونی اولینای روز رو به خودت اختصاص بدی و اگه همه اینا با اولین روز کاری ت یکی بشه....واقعا توضیح دادنش سخته.(پشت این کلمه کلی ماجرا هست خخخخخخ)
مینا*سانا*سومی به همین ترتیب روی نیمکت دوم نشسته بودن.
مینا همش به دختر روبروش که موج های بزرگ موهاش ریخته بود روصورتش و پلکاش بی وقفه چپ و راست میشدن زل زده بود.
ذهن مینا:امکان نداره کسی در عرض یه ثانیه اینقدر متحول بشه مگر اینکه طلسمش کنن. یه دفه به خودش اومد و متوجه شد سومی اونقدرام بی جهت نگفته...شاید تنها چیزی که بتونه حال دوست عزیزشونو خوب کنه و از منجلاب تَوهُم بکشه بیرون ارزش امتحان کردن داشته باشه.
فکرای بی جهت و نصفه نیمه مینا با ورود یه ........ ....... محو شدن.
راوی: میدونید هدفم از جای خالی چی بود؟ هرچقدر به عمق قضیه توجه میکنم کلمات بیشتری برای پر کردن اون جای خالی پیدا میکنم.
(الهه؟!-منبع عشق*_*- خوشتیپ-محشر-جنتلمن-پرفکت-یا شاید برای مینا-اوه من نمیتونم نفس بکشم-)
اون لحظه کلاس درس بی شباهت به شو لباس نبود...
نظر ندید کل کانالو منفجر میکنم ....گرفتین؟؟ آقا لایکم نمیخوام