حرف های راکی در شوکیس درباره مونبین و استرو:)حتما اینارو بخونید خیلی از سوالاتون رفع میشه..
-من مونبین رو برای مدت طولانی ای میشناختم، پس کلی خاطره باهاش دارم. من فکر نمیکنم که هیچوقت بتونم با رفتن هیونگ عزیزم کنار بیام، من اونو مثل گنج همیشه توی قلبم نگه میدارم:)
درباره بهترین روز زندگیش ازش پرسیدن و راکی روزیو انتخاب کرده که برای اولین بار اعضای استرو رو دیده:)
-ما هممون درباره آدما یه اولین ملاقات داریم. من اونا رو برای اولین بار وقتی که دبستانی بودم دیدمو اون موقع من نفهمیدم که این بیشتر از یه سرنوشت عادیه. اول سانها خیلی شبیه بچه ها بود پس من فکر کردم “این یکم اینجا میمونه بعد ول میکنه میره” سانها کوچکترین فرد بودو عینک هری پاتری میپوشیدو شونه هاش هم لاغر بودن. (میخنده) اونم شاید درباره من همین فکرو میکرده. وقتی به اون موقع نگاه میکنم میبینم اونا دوستای خیلی ارزشمند منن. نگاه کردن به گذشته بعد از همه این چیزایی که گذشت مثل این میمونه که “ما در نهایت برای همچین مدت طولانی ای باهم بودیم”
وقتی اونوو هیونگ اومد تو، من فکر کردم “چجوری این شکلیه؟ ” و وقتی جینجین هیونگ اومد من فکر کردم که مربی رقصه و بهش تعظیم ۹۰ درجه کردم. با وجود اینکه اون توی آسمونه، بینی هیونگ اینطوری بود که “بیا بجنگیم” من اونو اولین بار پنجم بودم دیدمو فکر میکنم اون موقع حسم حسادت بود. حین کلاس جازمون چرخ دوتایی هیونگ از همه بهتر بود ولی چون من چرخ چهارتایی رفتم اون اینطوری بود که “هی تو با لهجه حرف میزنی؟” و کلی بهم کرم میریخت-رابطه بینهیوک>>>-
از یه طرفی این خیلی سوپرایز کنندست. اینکه همچین سرنوشتی داشته باشی رایج نیست. مثل این میمونه که ما همه به یک دبستان، راهنمایی و دبیرستان رفته باشیم. ما همو از وقتی که بچه بودیم دیدیمو گذشته های خجالت آور همو میدونیم.
-هیونگای استرو توی اکتبر اومدن مهمونی افتتاح کمپانیو من تحت تاثیر قرار گرفتم. ساعت ۳-۴ صبح بود ولی اونا نمیرفتن. من بهشون هی نخ میدادم که برن ولی اونا نمیرفتن خیلی آدما اومدن اونجا و بهم تبریک گفتن اما من خیلی افتخار میکردم که اونایی که تا ته تهش موندن ممبرا بودن. اونوو هیونگ برای فیلم برداری سرش شلوغ بود نتونست بیاد اما گل فرستاد. فنتجیو هم یه دونه فرستاد من تحت تاثیر قرار گرفته بودم. هنوز دوتا گلا رو دارم
نظرات (۴۸)