✙باید خوب باشی✙فیک یونگی✙
✙باید خوب باشی✙فیک یونگی✙پارت پانزدهم✙
==15==
(حرفهای یونگی با &، تصوراتش با _ ، حرفهای ا/ت با @،و تصوراتش با + نمایش داده میشن، نویسنده و راوی هم ()، رئیس کمپانی یونگی #، سادان *)
(فردای آن روز /: ...کمپانی) (رئیس کمپانی با عصبانیت روی صندلی نشسته و یونگی مقابلش دست به سینه و خیلی ریلکس وایساده) #بهت گفتم بیای اینجا... فک کنم خودت بدونی برای چی صدات کردم &حتما بخاطر اون روزی که ا/ت حالش بد شد و من مجبور شدم ببرمش بیمارستان؟ #فقط این نیست... اونروز کلی از فن ها از تو و جیمین عکس و فیلم گرفتن! نمیشه جمعش کرد! &که چی؟ #که چی؟؟؟ متوجه نیستی؟ همه فک میکنن ا/ت دوست دخترته! کلی شایعه جدید برات ساختن! بیرونش کن! حالا &الان... مثلا باید به حرفت گوش بدم؟ مگه دروغه؟ اصلا میخوام حتی رسانه ها هم بدونن من ا/ت رو دوست دارم! #چ.چی؟ ت.تو.... چی گفتی؟ &خودت شنیدی #وای نه... ازین بدتر نمیشد! د.داری باهام شوخی میکنی؟ &آره انقدم که من از شوخی کردن مخصوصا با تو لذت میبرم/: #از همون اولم نباید یه دختر رو به عنوان خدمتکار میآوردم &ا/ت در هر صورت میومد... چه تو میگفتی چه نه! به عبارتی وظیفش بود، بگذریم... حرف دیگه؟ #چی چیو حرف دیگه؟ بهت میگم بیرونش کن! اون چیزی به غیر دردسر نیست! &1_قرارداد که دست خودمه. 2_اگه نخوام بیرونش کنم چیکار میتونی بکنی مثلا؟. 3_اصلا عالم و آدم بفهمن... هیترام بیشتر از فنام بشن... که چی؟ چه فرقی به حال من میکنه؟ (ادامه در بخش نظرات...)
نظرات (۳۵)