✙باید خوب باشی✙فیک یونگی✙پارت دوازدهم✙
==12==
(حرفهای یونگی با &، تصوراتش با _ ، حرفهای ا/ت با @،و تصوراتش با + نمایش داده میشن، نویسنده و راوی هم ()، رئیس کمپانی یونگی #، سادان *)
(اونشب ماه از همیشه پر نور تر بود، گذشته از اینکه هر دوتاشون مث چی خوابشون میومد/:، رفتن حیاط تا باهم یذره به افق خیره بشن (: یه گوشه نشسته بودن و با چشمای خوابآلود به درختای تو حیاط نگاه میکردن) &اهم... الان میشه بپرسم چرا اینجا نشستیم؟ @چون....چون من گفتم؟؟ &خوب... چیزی میخوای بگی؟ @مگه....باید چیزی بگم؟ اصن مگه مجبور بودی پیشنهادمو قبول کنی؟ &نه خوب قضیه اینجاست که منم پیشنهاد داشتم ولی دیدم اگه بگم حتما رد میکنی @(زیرچشمی نگاهش کرد و سرشو کج کرد) چیششش منحرف! &ها چیه خو خوابم میاد ساعت دو شبه ما دوتا چرا باید به این درختا زل برنیم؟؟ @اممم. خوب.... تو...تو واقعا حرف نداری که بزنی؟حتی سوال هم نداری؟ &چرا خوب کلی سوال دارم @بپرس جواب میدم &چه توانایی هایی داری که ما آدما نداریم؟ ಥ‿ಥ به عبارتی تو چه چیزی فرق میکنین؟ ಥ‿ಥ @امممم خوب فعلا که فرق خاصی با یه آدم ندارم، چون تو ماموریتم و یه جسم انسانی بهم دادن، خاصیت خاص که.....توانایی شفابخشی که خودت دیدی چطوریه.... و خوب اینکه یه ستاره زیر چشمم دارم که یجورایی سند تیانشی بودنمه &هن؟ستاره؟ کو؟ @خیلی کوچولو موچولوئه من خودمم تازه به وجودش پی بردم//: (ادامه در بخش نظرات)
نظرات (۱۵)