او
[عشق]
«میدونی دکتر چیه؟ یکی هست بهش حس دارم»
دکتر خم شد به جلو و با تعجب خواست بگه که سیگار رو گذاشتم گوشه لبم و فندک رو هم نزدیک لبم بردم و گفتم:«چطورش رو نپرس که نمیدونم؛ کلا از ابتدای خلقتم مشکل همین بوده تو درک احساسات و بروز احساسات مشکل داشتم بابت همین بعد از بار اولم که فهمیدم فقط یه دوست داشتن زیادی بوده الانم میترسم که باز یه باگی این وسط باشه، هوس، کنجکاوی، دوست داشتن یا عشق؛ در هر صورت نمیدونم! و اما بشدت ناراحت میشم وقتی نمیتونم بحث رو باهاش باز کنم؛ خوش به حالش حداقل میدونم از نظر عاطفی بزرگ تر من هست اما من چی؟ با ۳۰ سال سن تازه عاطفی یه بچه یک ساله هستم...»
بغض داشتم فندک رو روشن کردم و سیگار رو آتیش زدم، کام آنچنان عمیقی از سیگار گرفتم که بغضم رو با فشار هل داد پایین ادامه دادم:«وحشتناک به کارما دیگه معتقدم؛ هر وقت میدیدمش قبلا، اون شروع کننده بود، تف تو اکس قبلیش که شکستش؛ الان انقدر سرد هست که فکر کنم در حد یه آدم قدیمی منو میشناسه و به زور جوابم میده...»
هیستریک خندیدم:«حس میکنم مقصر آشناییشون خودم بودم! یه زمانی رفیق پسره بودم و شاید منو اونو باهم دیده و اینجوری با هم آشنا شدن؛ و چند نفر دیگه هم که کس.شر بودن همینجور...اما خوشحالم سیک همه این لا..شی و جن..ده ها رو زد اما هنوزم حسادت میکنم به این رفقای کس شر قدیمی؛ جدید ها هم که بماند»
سیگار رو با عصبانیت روی میز خاموش کردم، اولین بار بود که نصفه سیگار میکشیدم، ناخون های بی ناخونم رو میجوییدم و ادامه دادم:«حسادت میکنم که اونا میتونن اسمای قشنگ صداش بزنن و سیوش کنن و به اسم خانواده و دوستی باهاش حرف میزنن و لاس میزنن»
کلافه بازدم عمیقی کردم و ادامه دادم:«اما با این حال هیچوقت قرار نیست بیشتر از الان باهاش پیش برم؛ چون هیچ آدمی نمیتونه کامل جذبم کنه، بزرگترین عیبمه، و حوصله رابطه جدید رو هم ندارم من حتی دوستای پسرمم یه سال بیشتر نگه نمیدارم، دختر که به بماند»
سیگار جدیدی روشن کردم و از روی کاناپه چرمی پاشدم برم که به دکتر در همان حال گفتم:«بهت که گفتم اگه قبول کنی روانکاوم بشی دیگه فرصت حرف زدن خیلی کم داری؛ چون دکتری برای اصلاح روانم نمیخوام، حرف گوش کن میخوام، اما دیگه چاهی بود که برای خودت کندی، هر روز همین جام».
نظرات