فن فیکشن kill or kiss _ پارت 105
پس برای همین بابابزرگ میگفت فرار کن . وقتی دیدن من نمردم اونو به عنوان مجازاتش تا حد مرگ زدن .
با حرص از بابابزرگ دورتر شدم . دستامو مشت کردم و با دندونای چفت شده گفتم ـ شماها با بد دختری طرف افتادین !
سریع آدمای مشکی پوشش سمتم اومدن . دستامو گرفتن و تنها کاری که میتونستم بکنم تقلا کردن بود .
چشمای هیونا سرد شد ـ بهت گفته بودم .... بابام قراره همینجا بکشتت و توهم هیچکاری نمیتونی بکنی !
وقتی رئیس کیم خنجرشو درآورد در با صدای وحشتناکی باز شد و یه تعداد پسر با قیافه های حرصی اومدن تو .
شوکه بهشون خیره شدم ـ ش..شما پسرا ...
هیونا هین کشید ـ ب..بنگتن !؟
رئیس کیم پوزخند زد ـ فک نمیکردم دوباره ببینمتون !
همه ی اعضای BTS و BAP اونجا بودن . کنار من ! یوکی راست میگفت .... این چیزیه که بخاطرش دوستامو دارم .
همیشه پشتم هستن ...
نظرات (۴۳)