فن فیکشن kill or kiss _ پارت 105
پس برای همین بابابزرگ میگفت فرار کن . وقتی دیدن من نمردم اونو به عنوان مجازاتش تا حد مرگ زدن .
با حرص از بابابزرگ دورتر شدم . دستامو مشت کردم و با دندونای چفت شده گفتم ـ شماها با بد دختری طرف افتادین !
سریع آدمای مشکی پوشش سمتم اومدن . دستامو گرفتن و تنها کاری که میتونستم بکنم تقلا کردن بود .
...
نظرات (۴۳)