فن فیکشن kill or kiss _ پارت 102

۰ نظر گزارش تخلف
bangtan pinky girl
bangtan pinky girl

پدر بزرگ نفس عمیق کشید _
" وقتی دخترم مرد ازت شدیدا متنفر بودم . اون دختر تموم دنیای من بود و وقتی تو روم وایساد و خواست با پدرت ازدواج کنه اجازه دادم . گذاشتم ازدواج کنن . اون موقع بود که تو به دنیا اومدی . وقتی شنیدم مرده دیگه خیلی دیر بود واسه پشیمونی واسه اجازه ای که داده بودم .
کاملا عصبانیت کورم کرده بود . تنفر کل وجودمو گرفته بود . شروع کردم به ازمایش انواع اقسام سموم . چون ازو متنفر بودم و میخواستم بمیری اون سم ها رو روی تو ازمایش میکردم . هیچوقت سمو زیاد نکردم تا بمیری . چون میخواستم ذره ذره جونتو بگیرم .... اون زمان ها بود که با رییس کیم همکاری کردم و باهم تو کارای خلاف وارد شدیم ‌. اوضاع روز به روز گندتر میشد و خیلی زود پامون تو کارای خیلی بد کشیده شد . وقتی شنیدیم تو کسی هستی که لای کارمون چوب میزاره تصمیم گرفتیم جلوتو بگیریم . باهم یه نقشه کشیدیم . من شدم گروگان و رییس کیم شد گروگان گیر . ولی برای احتیاط یونگجه رو هم گرفتیم تا مطمعن شیم تو میای اونجا . و تو خیلی زود اومدی . قرار شده بود آدمای کیم یکم بترسوننت . من هیچوقت فکرشو نمیکردم تا اون حد قراره تو رو کتک بزنن . فک میکردم یه گوشمالی کوچیکه .
راستش انتظار نداشتیم بقیه دوستات هم اونجا بیان . ولی خب ما به حد کافی آدم داشتیم . قرار شد ما تظاهر کنیم که کیم منو میکشه . اینطوری تو هم منو فراموش میکردی و دیگه برنمیگشتی . فکر بدی هم نبود راستش . تو ازمن متنفر بودی و این به سود خودت بود . ولی وقتی تو و دوستات اونجا بیهوش شدین دیدم چقدر ضعیف شدین. اونموقع بود که حس انزجار پرم کرد . انزجار از خودم . اینکه چقدر پست بودم .
بزرگترین اشتباهو مرتکب شده بودم .
ولی رییس کیم دست بردار نبود . اون میخواست کاملا تورو بزنه کنار و بکشه . سعی کردم جلوشو بگیرم اما راضی نمیشد . پس آدمامو ورداشتم و دنبالت گشتیم .
فهمیدیم از شهر خارج شدی و فرار کردی . اما کیم دست بردار نبود ‌ . گردنبندتو تو دستای دوستات دیده بودم . مجبور شدم تهدیدشون کنم و اون گردنبندو ازشون بگیرم . اگه کیم اون گردنبندو میدید باور میکرد که من تو رو کشتم و بیخیالت میشد .
نمیدونم کجای مسیرو اشتباه رفتم که ‌... بازم پیدات کرد .... "

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

فن فیکشن kill or kiss _ پارت 102

۱۴ لایک
۰ نظر

پدر بزرگ نفس عمیق کشید _
" وقتی دخترم مرد ازت شدیدا متنفر بودم . اون دختر تموم دنیای من بود و وقتی تو روم وایساد و خواست با پدرت ازدواج کنه اجازه دادم . گذاشتم ازدواج کنن . اون موقع بود که تو به دنیا اومدی . وقتی شنیدم مرده دیگه خیلی دیر بود واسه پشیمونی واسه اجازه ای که داده بودم .
کاملا عصبانیت کورم کرده بود . تنفر کل وجودمو گرفته بود . شروع کردم به ازمایش انواع اقسام سموم . چون ازو متنفر بودم و میخواستم بمیری اون سم ها رو روی تو ازمایش میکردم . هیچوقت سمو زیاد نکردم تا بمیری . چون میخواستم ذره ذره جونتو بگیرم .... اون زمان ها بود که با رییس کیم همکاری کردم و باهم تو کارای خلاف وارد شدیم ‌. اوضاع روز به روز گندتر میشد و خیلی زود پامون تو کارای خیلی بد کشیده شد . وقتی شنیدیم تو کسی هستی که لای کارمون چوب میزاره تصمیم گرفتیم جلوتو بگیریم . باهم یه نقشه کشیدیم . من شدم گروگان و رییس کیم شد گروگان گیر . ولی برای احتیاط یونگجه رو هم گرفتیم تا مطمعن شیم تو میای اونجا . و تو خیلی زود اومدی . قرار شده بود آدمای کیم یکم بترسوننت . من هیچوقت فکرشو نمیکردم تا اون حد قراره تو رو کتک بزنن . فک میکردم یه گوشمالی کوچیکه .
راستش انتظار نداشتیم بقیه دوستات هم اونجا بیان . ولی خب ما به حد کافی آدم داشتیم . قرار شد ما تظاهر کنیم که کیم منو میکشه . اینطوری تو هم منو فراموش میکردی و دیگه برنمیگشتی . فکر بدی هم نبود راستش . تو ازمن متنفر بودی و این به سود خودت بود . ولی وقتی تو و دوستات اونجا بیهوش شدین دیدم چقدر ضعیف شدین. اونموقع بود که حس انزجار پرم کرد . انزجار از خودم . اینکه چقدر پست بودم .
بزرگترین اشتباهو مرتکب شده بودم .
ولی رییس کیم دست بردار نبود . اون میخواست کاملا تورو بزنه کنار و بکشه . سعی کردم جلوشو بگیرم اما راضی نمیشد . پس آدمامو ورداشتم و دنبالت گشتیم .
فهمیدیم از شهر خارج شدی و فرار کردی . اما کیم دست بردار نبود ‌ . گردنبندتو تو دستای دوستات دیده بودم . مجبور شدم تهدیدشون کنم و اون گردنبندو ازشون بگیرم . اگه کیم اون گردنبندو میدید باور میکرد که من تو رو کشتم و بیخیالت میشد .
نمیدونم کجای مسیرو اشتباه رفتم که ‌... بازم پیدات کرد .... "