Me_

۲۲ نظر گزارش تخلف
یـ∞بـ™
یـ∞بـ™

کوچک که بودم مادرم شکلات هارا طبقه اول کابینت گذاشته بود که دستم به آنهانرسد.!
کم کم که دستم به شکلات هارسید مادرم جایشان راعوض کرد وگذاشت طبقه دوم کابینت!
یک روز چهارپایه را گذاشتم و رفتم بالای آن دید دستم میرسد...!
ازفردامادرم شکلات هارا گذاشت بالای یخچال !
چندروزبعدکه کسی خانه نبود چهارپایه راگذاشتم واول رفتم روی کابینت وبعد دستم رادراز کردم که یکدفعه پرت شدم وسط آشپزخانه.!
دکترگفت پایم ازچندجاشکسته:)
خانه که آمدیم مادرم گریه کرد رفت شکلات هارا داخل ظرفی ریخت و گذاشت جلوی من..!
امامن دیگه از شکلات بدم میومد...(:
خواستم بگم اگه الان نگی دوسم داری!
فرداهم دیره؛
اونقدردیر که دیگه از هرچی " دوست داشتن " بدم میاد:)

نظرات (۲۲)

Loading...

توضیحات

Me_

۲۰ لایک
۲۲ نظر

کوچک که بودم مادرم شکلات هارا طبقه اول کابینت گذاشته بود که دستم به آنهانرسد.!
کم کم که دستم به شکلات هارسید مادرم جایشان راعوض کرد وگذاشت طبقه دوم کابینت!
یک روز چهارپایه را گذاشتم و رفتم بالای آن دید دستم میرسد...!
ازفردامادرم شکلات هارا گذاشت بالای یخچال !
چندروزبعدکه کسی خانه نبود چهارپایه راگذاشتم واول رفتم روی کابینت وبعد دستم رادراز کردم که یکدفعه پرت شدم وسط آشپزخانه.!
دکترگفت پایم ازچندجاشکسته:)
خانه که آمدیم مادرم گریه کرد رفت شکلات هارا داخل ظرفی ریخت و گذاشت جلوی من..!
امامن دیگه از شکلات بدم میومد...(:
خواستم بگم اگه الان نگی دوسم داری!
فرداهم دیره؛
اونقدردیر که دیگه از هرچی " دوست داشتن " بدم میاد:)