وقتی مردی عاشق میشود...قسمت آخر پارت5و اپرای محبوب من
در پرده بعد موزتا و مارچلو در میکده ای بیرون پاریس کار میکنند و با تعلیم آواز و فروختن تابلو روزگار میگذرونن.روستائیان میگذرند و زنان کشاورز برای فروختن محصول به بازار میرن. میمی وارد میکده میشه و مارچلو خوشحال و متعجب به استقبالش میره.میمی پریشونه و میگه رودلفو با او سرد و نامهربانه.مارچلو به میمی میگه بیش از این وقت صرف رودلفو نکنه و به راه خودش بره.رودلفو وارد میشه و میمی خودش رو پنهان میکنه .رودلفو به مارچلو اعتراف میکنه میمی به شدت مریض و مسلوله (Mimi e' tanta malata!)و فقر او باعث مرگ دخترک خواهد ...
نظرات