...
تو زمان های گذشته یه حاکم جنایتکاری بود که خودش رو صاحب جان و مال و ناموس مردم و زمین های اون سرزمین می دونست یه روز یه مرد روستایی اومد بین مردم و گفت اینجوری که نمی شه اون پادشاه رو باید سرنگون کنیم و اون شخص که کتاب های زیادی خونده بود برای مردم از ازادی و عدالت و فلسفه حرف زد که اونا دیگه برده نباشن و مردم از حرفاش خوششون اومد و مردم زیادی رو جمع کرد و بعد بر علیه اون پادشاه انقلاب کرد و اونو سرنگون کردن و بعد مردم که اون رهبرشون بود اومدن کردنش پادشاه جدیدشون البته به اسامی دیگه مثلا رئیس جمهور ...بعد اون شخص رو تخت نشست اون زندگیش در رفاه غرق شد از بین زیبا ترین دخترهای اون سرزمین برای خودش زنان زیبای زیادی انتخاب کرد صاحب بچه شد ولی جالب اینه که خودش که از انسانیت حرف می زد دیگه جایگاهش روبا بقیه یکی نمی دونست می گفت من و خانوادم و اطرافیانم از مردم معمولی انسان ترن جایگاه بچه ها و اقوام خودش رو بیشتر از مردم می دونست ...این مدل انقلاب همیشه گند زده به دنیا تو هیچ جای دنیا که مرزی هست کشوری هست عملا عدالت و انسانیت معنی نداره بری اونجا به تو بعنوان یه خارجی نگاه می کنن نه یه انسان مثل خودشون حتی جایگاه اونهای که در رأس سیاست و حاکمیت هستن با بقیه مردم خیلی فرق داره اونها انسان تر ن ...انقلاب واقعی تو شخص و عوض شدن این باورهای پوچ ایجاد میشه ...تو میتونی ازدواج کنی ولی بچه تو با بچه یکی دیگه عوض کنی که فقط ثابت کنی فراتر از حیوانی و دنبال یه جامعه سالم و درستی باید اون مردم رو به این سطح برسونی که بهم بعنوان خانواده نگاه کنن وقتی مثل گوسفند نیازمند چوپون هستن هیچ بیشتر از گوسفند هم نیستن و چوپون همون حکومت هست ...یعنی تو مخیلات خیلی ها همچین جامعه ای حتی نمی گنجه چطور میشه بدون حکومت اخه ...موضوع هم همینه چون باورها اشتباهه
نظرات