رمان کوتاه ((ساعت9)) پارت هفدهم
دستگاهو گذاشت رو صورتم. همینطور که با استرس نگاهش میکردم دیدم تار شد و چشمم بسته شد. اروم چشممو باز کردم. یکم سرگیجه داشتم. صدای داد میشنیدم. چشممو ب اطراف چرخوندم
...
دستگاهو گذاشت رو صورتم. همینطور که با استرس نگاهش میکردم دیدم تار شد و چشمم بسته شد. اروم چشممو باز کردم. یکم سرگیجه داشتم. صدای داد میشنیدم. چشممو ب اطراف چرخوندم
...
نظرات