47 - شوخ طبعی ( ابراهیم هادی )

۲ نظر
گزارش تخلف
یا اباالفضل العباس (ع)♥
یا اباالفضل العباس (ع)♥

بسم الله الرحمن الرحیم
راوی : علی صادقی ، اکبر نوجوان

ابراهیم در موارد جدّیت کار بسیار جدّی بود.اما در موارد شوخی و مزاح بسیار انسان خوش مشرب و خوش طبعی بود.اصلاً یکی از دلایلی که خیلی ها جذب ابراهیم می شدند همین موضوع بود.
ابراهیم در مورد غذا خوردن اخلاق خاصی داشت! وقتی غذا به اندازه کافی بود خوب غذا می خورد و می گفت:بدن ما به جهت ورزش و فعالیت زیاد،احتیاج بیشتری به غذا دارد.
با یکی از بچه های محلی گیلان غرب به یک کله پزی در کرمانشاه رفتند.آن ها دو نفری سه دست کامل کله پاچه خوردند!
یا وقتی یکی از بچه ها، ابراهیم را برای ناهار دعوت کرد.برای سه نفر ۶ عدد مرغ را سرخ کرد و مقدار زیاد برنج و... آماده کرد،که البته چیزی هم اضافه نیامد!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
در ایام مجروحیت ابراهیم به دیدنش رفتم.بعد با موتور به منزل یکی از رفقا برای مراسم افطاری رفتیم.
صاحبخانه از دوستان نزدیک ابراهیم بود.خیلی تعارف می کرد.ابراهیم هم که به تعارف احتیاج نداشت! خلاصه کم نگذاشت.تقریباً چیزی از سفره اتاق ما اضافه نیامد!
جعفر جنگرروی از دوستان ما هم آنجا بود.بعد از افطار مرتب داخل اتاق مجاور می رفت و دوستانش را صدا می کرد.
یکی یکی آن ها را می آورد و می گفت: ابرام جون،ایشون خیلی دوست داشتند شما را ببینند و ...

شادی روح شهدا صلوات :)

نظرات (۲)

Loading...

توضیحات

47 - شوخ طبعی ( ابراهیم هادی )

۱۲ لایک
۲ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم
راوی : علی صادقی ، اکبر نوجوان

ابراهیم در موارد جدّیت کار بسیار جدّی بود.اما در موارد شوخی و مزاح بسیار انسان خوش مشرب و خوش طبعی بود.اصلاً یکی از دلایلی که خیلی ها جذب ابراهیم می شدند همین موضوع بود.
ابراهیم در مورد غذا خوردن اخلاق خاصی داشت! وقتی غذا به اندازه کافی بود خوب غذا می خورد و می گفت:بدن ما به جهت ورزش و فعالیت زیاد،احتیاج بیشتری به غذا دارد.
با یکی از بچه های محلی گیلان غرب به یک کله پزی در کرمانشاه رفتند.آن ها دو نفری سه دست کامل کله پاچه خوردند!
یا وقتی یکی از بچه ها، ابراهیم را برای ناهار دعوت کرد.برای سه نفر ۶ عدد مرغ را سرخ کرد و مقدار زیاد برنج و... آماده کرد،که البته چیزی هم اضافه نیامد!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
در ایام مجروحیت ابراهیم به دیدنش رفتم.بعد با موتور به منزل یکی از رفقا برای مراسم افطاری رفتیم.
صاحبخانه از دوستان نزدیک ابراهیم بود.خیلی تعارف می کرد.ابراهیم هم که به تعارف احتیاج نداشت! خلاصه کم نگذاشت.تقریباً چیزی از سفره اتاق ما اضافه نیامد!
جعفر جنگرروی از دوستان ما هم آنجا بود.بعد از افطار مرتب داخل اتاق مجاور می رفت و دوستانش را صدا می کرد.
یکی یکی آن ها را می آورد و می گفت: ابرام جون،ایشون خیلی دوست داشتند شما را ببینند و ...

شادی روح شهدا صلوات :)

مذهبی