■ راز یک جنایت ■ پارت 10 ■
خواستم برم تو اتاقم که صدای خنده پسرا رو شندیم . برگشتم سمتشون و با حرص گفتم:( برای چی میخندین ها) پسرا اومدن پیشم . کوک ادای دایونو در آورد و دستشو انداخت دور گردن جیمین و با حالت مسخره ای گفت:( هی ا.ت دوست دارم امشبو باهات بگذرونم ) بعد از این حرفش همه زدن زیر خنده. ا.ت:( اصلانم خنده دار نیست . اوووف تاحالا این حرفو از یه پسرم نشنیده بودم چه برسه به اینکه یه دختر بخواد بهم یه همچین چیزی بگه دختره روانی ) { ادامه در نظرات}
نظرات (۸)