رمان عشق ابدی پارت 5 ادامشو تو نظرات بخونید *_*
باز روز ازنو روزی ازنو..صبح ساعت شش ونیم پاشدم وحاضر شدم برای رفتن به مطب.. بعداز خوردن صبحونه سوییچ ماشین جنسیسمو برداشتم ورفتم سمت پارکینگ وخواستم سوار ماشین بشم که مش قربون اومد به طرفم مثل همیشه تو سلام کردن پیش قدم شدم چون ازش کوچیکتر بودم: سلام مش قربون..جانم ..بامن کاری داشتید..
مش قربون-سلام دخترم..برات یه بسته اومده...
...
نظرات (۶)