رمان عشق ابدی پارت11..ادامش تو نظراته^^
و گوشیو قطع کردمو گزاشتم کنارم...هنوز تو شک بودم که نگام از تو اینه افتاد به چشمام...یه جیغ خفن دیگم کشیدم و بعد که حالم مصاعد شد حرکت کردم به سمت خونه نازی اینا...
وقتی رسیدم جلو خونشون ماشینو پارک کردم...نازی اینا وضعشون مثله ما نبود ولی بدم نبود...مثلا متوسط رو به بالا بودن...البته منکه برام مهم نیس که وضع مالیشون چجوریه چون نازی بهترین دوستی بود که داشتم...اون کسی بود که بعد رفتن والدینم و ماهان منو سرپا کرد...اونو همون موقع ها پیدا کردم...یعنی ماهان و مامان و بابام رو ندیده بود...و اونام نازی رو ندیده بودن...نازی ...
نظرات (۱)