قسمت اول پارت 1 / HANA
مستخدم هراسان به سمت دفتر پادشاه میدوید و یکی یکی راه رو هارو پشت سر میگذاشت ، به دفتر پادشاه رسید و بدون لحظه ای درنگ در دفتر پادشاه رو باز کرد !
پادشاه از این رفتار گستاخانه ی مستخدم جا خورد و داشت برای تنبیه اون برنامه میریخت .
اما فکر کرده بود که چرا مستخدم این رفتار گستاخانه رو انجام داده ؟
مستخدم شروع به حرف زدن کرد و گفت : سرورم ملکه .... ملکه....
پادشاه با شنیدن این حرف مستخدم چشماش ریز شد و با لحن شکاکانه ای گفت : ملکه چی ؟ .... ملکه چی آلیس ( اسم مستخدم ) ؟
مستخدم هنوز تردید داشت و باز تکرار کرد: ملکه....
این با پادشاه کمی صداش رو بالا برد و گفت : ملکه چی آلیس ؟
این بار مستخدم تمام قدرت خودشو جمع کرد و گفت : سرورم ما ملکه رو از دست دادیم !!!
پادشاه از شنیدن این حرف خیلی تعجب کرد و توی دلش گفت : چی ؟ ملکه رو از دست دادید ؟ همسر عزیز منو بخاطر یه بچه که معلوم نیست میتونه وارث من باشه یا نه از دست دادید ؟ عشق زندگی من مرد بخاطر یه نوزاد ؟ پس اون دکترا چی کار میکردن ؟....
اون لحظه پادشاه سرشار از خشم بود !
خشم پادشاه چیزی بود که حتی قویترین ، غول پیکر ترین ، ترسناک ترین موجودات دنیای تاریکی از اون میترسیدن .
پادشاه از جاش بلد شد و به سمت در رفت ، مستخدم انتظار داشت پادشاه دستش رو دراز کنه و به سمت گردن اون ببره و مستخدم رو خفه کنه اما .... قبل اینکه مستخدم متوجه بشه پادشاه از کنارش گذشت به سرعت باد ! پادشاه تا وقتی که به اتاق ملکه برسه قول داده که اون بچه رو بکشه .
ناگهان در اتاق ملکه طوری کوبیده شد که کل قصر لرزید !پادشاه به سمت اون نوزاد روی تخت رفت و و خواست به سمت اون هجوم بیاره که چیزی دید ....
مو ها و چشمانی به سیاهی شب
پوستی به سفیدی برف
گونه هایی به سرخی گل رز
و... رنگ لب های اون دختر رو پادشاه هیچ گاه هیچ جا ندیده بود آنها رنگ گل مورد علاقه ی ملکه به رنگ شکوفه های گیلاس بودند.....
پادشاه با دیدن این میزان زیبایی و شباهت اون دختر به ملکه و زیبایی و مظلومیت خواص او اون رو توی آغوش کشید و در اون لحظه با خودش عهد بست تا آخر عمر از اون دختر محافظت کنه .
پادشاه اسم مورد علاقه ی ملکه رو به روی آن دختر گذاشت پادشاه اسم اون دختر را جیسو گذاست !
امروز ۱۲ سال از ان روز که پادشاه با خودش عهد بست میگذره ، درسته امروز رو تولد ۱۲ سالگیه جیسوعه !
نظرات (۲)