یادمان باشد ...
فک نکنم دیدنش خالی از لطف باشه ....
ورژن مادرش:
اون هر روز بحث میکرد با خانوادش که چرا نمیتونن چیزایى که بقیه دارن رو واسش فراهم کنن...
یه روز مادرش واسش یه کفش خرید همونى که دختره چندماه پیش میخواست
وقتى دختر اون رو دید بجاى تشکر دوباره عصبانى شد و داد زد من اینو چند ماه پیش میخواستم نه الان!خز شده
مادر که ناراحت شد دوباره زنگ زد به محل کارش و گفت شیفت شب میمونم
تو راه رفتن انقدر عصبانى بود که اون ماشین رو ندید و بهش برخورد کرد!
و تنها چیزى که مشخص بود یه عالمه خون با دوتا کفش بود
''همجا حسادت وجود داره؛بخاطر حسادت عشق هاى اطرافتون رو از دست ندید.
Π-Π❤
نظرات (۳)