رمان ترسناک "بی خواب"- پارت 13

۰ نظر گزارش تخلف
LeviAckerman
LeviAckerman

با گام های سنگین از پله ها بالا میرم . به طرف اتاقم . اون جعبه کفش رو زیر تختم پیدا میکنم . ته بلیط مسابقات توپی که پدرم وقتی بچه بودم ، منو به دیدنشون میبرد . صدف هایی که تو تابستونی از ساحل جمع کردم . یک تکه استخون صیغلی . جواهری مخصوص آویزون کردن از زبون (ایده‌ی لوسی که فکر بدی بود ، این چیزا دندون های آدم رو کاملا نابود میکنن) سیم کهنه و نگه دارنده‌ی ارتودنسی . چندین پاک کن .سرانجام ته جعبه پیداش میکنم . حلقه طلایی با الماس های کوچکی که روی اون کار شده و کلمه ای که توش حکاکی شده .
روزی که اونو کف اتاق خواب پیدا کردم ، به یاد دارم . انگشتای مامان اونقدر لاغر شده بود که دیگه توی دستش نمیموند . به یاد دارم که تو دست آلیس چجوری بنظر می اومد . وقتی اون رو به لوسی دادم ، چطور مات و مبهوت شد . رد حلقه روی پوست انگشت سالی و جایی که قبلا حلقه بود ، سی ثانیه بعد از اینکه دلم رو شکست .
هیچ دکمه ای برای پاک کردن در زندگی واقعی وجود نداره .راهی برای پس گرفتن دوستت دارم نیست .
***
ساعت 11:45 شبه و اون قرار بود ساعت 10:00 به سراغم بیاد . او برای انجام هیچ کاری عجله نداره .
c0ff33: درباره‌ی اون قاتل زنجیره ای توی اخبار شنیدی ؟
درحالی که روی نمایشگر ظاهر میشه ، دلم حسابی فرو میریزه . پر از پروانه های جدید . باد سرد و کشنده ای از میان پنجره باز میوزه . جیرجیرک ها هماهنگ و همزمان آواز میخونن .
wolfboy: علیک سلام
c0ff33: درباره‌ش شنیدی ؟
wolfboy: من اخبار نگا نمیکنم
c0ff33: پلیس ها وسایل پنج تا دختر مختلف رو توی خونه‌ش پیدا کردن
wolfboy: خدای من
c0ff33: جواهراتشون رو نگه داشته ، چقدر احمقه
wolfboy: خیلی از قاتل های زنجیره ای برای خودشون یادگاری نگه میدارن
c0ff33: میدونم . این واقعا حماقت محضه . منظورم اینه که اگه بخوای قسر در بری
wolfboy: شاید نمیخواسته قسر دربره
c0ff33: خب ، قسر در نرفته . الان دوازده روزه ناپدید شده . یکی گیرش انداخته
wolfboy: خوبه

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

رمان ترسناک "بی خواب"- پارت 13

۱۰ لایک
۰ نظر

با گام های سنگین از پله ها بالا میرم . به طرف اتاقم . اون جعبه کفش رو زیر تختم پیدا میکنم . ته بلیط مسابقات توپی که پدرم وقتی بچه بودم ، منو به دیدنشون میبرد . صدف هایی که تو تابستونی از ساحل جمع کردم . یک تکه استخون صیغلی . جواهری مخصوص آویزون کردن از زبون (ایده‌ی لوسی که فکر بدی بود ، این چیزا دندون های آدم رو کاملا نابود میکنن) سیم کهنه و نگه دارنده‌ی ارتودنسی . چندین پاک کن .سرانجام ته جعبه پیداش میکنم . حلقه طلایی با الماس های کوچکی که روی اون کار شده و کلمه ای که توش حکاکی شده .
روزی که اونو کف اتاق خواب پیدا کردم ، به یاد دارم . انگشتای مامان اونقدر لاغر شده بود که دیگه توی دستش نمیموند . به یاد دارم که تو دست آلیس چجوری بنظر می اومد . وقتی اون رو به لوسی دادم ، چطور مات و مبهوت شد . رد حلقه روی پوست انگشت سالی و جایی که قبلا حلقه بود ، سی ثانیه بعد از اینکه دلم رو شکست .
هیچ دکمه ای برای پاک کردن در زندگی واقعی وجود نداره .راهی برای پس گرفتن دوستت دارم نیست .
***
ساعت 11:45 شبه و اون قرار بود ساعت 10:00 به سراغم بیاد . او برای انجام هیچ کاری عجله نداره .
c0ff33: درباره‌ی اون قاتل زنجیره ای توی اخبار شنیدی ؟
درحالی که روی نمایشگر ظاهر میشه ، دلم حسابی فرو میریزه . پر از پروانه های جدید . باد سرد و کشنده ای از میان پنجره باز میوزه . جیرجیرک ها هماهنگ و همزمان آواز میخونن .
wolfboy: علیک سلام
c0ff33: درباره‌ش شنیدی ؟
wolfboy: من اخبار نگا نمیکنم
c0ff33: پلیس ها وسایل پنج تا دختر مختلف رو توی خونه‌ش پیدا کردن
wolfboy: خدای من
c0ff33: جواهراتشون رو نگه داشته ، چقدر احمقه
wolfboy: خیلی از قاتل های زنجیره ای برای خودشون یادگاری نگه میدارن
c0ff33: میدونم . این واقعا حماقت محضه . منظورم اینه که اگه بخوای قسر در بری
wolfboy: شاید نمیخواسته قسر دربره
c0ff33: خب ، قسر در نرفته . الان دوازده روزه ناپدید شده . یکی گیرش انداخته
wolfboy: خوبه