999
پی خدا و مسیحی که شاید بود/با گم گشتگی و فراغتی که یک آبم روش
ماند در غم روزی که شاید باز آمد/مثل بچهای که نیست و جا تر بود
محیطی فسرده با تلخی اطراف/آدمهاش و زبانی چرک و تا لب شور
از ذکر لبی که شد ممد حیاتش/تا غروری که گوید، فدای جانم تو
از ظالم تمامیتخواهی که تنهاترین آدم شد/تا مسلم خماری که پی ساغر بود
از سماع وعظ و تزویر عارف، تا ترانهی عابد/ و مکث یک عابر برای همه، جا کم بود
تضاد کوتاهی که در دَمِ عالم است و نه محل قرار/جنگی بیقرار که همه جا جایش بود
نظرات