HUSH Ꮺ / خاموش Ꮺ پارت دوازدهم

۵۶ نظر گزارش تخلف
✙Blue Sun✙
✙Blue Sun✙

***12***
(تهیونگ با &، امیلی با @ و توضیحات داستان با () نشون داده میشن)
(دیگه جونی تو پاهاشون نمونده بود... امیلی نمیتونست سیل اشک هاشو متوقف کنه... ممکن نبود! ایستاده اشک میریخت... دستش رو روی دهنش گذاشت تا صداش بلندتر نشه... نمیتونست اینو درک کنه... ای کاش همش یه خواب بود... ای کاش از اون کابوس بیدار میشدن... ای کاش هرگز نمیفهمیدن! تهیونگ اونقدری بهش شوک وارد شده بود که توان ایستادن نداشت و به زمین افتاد... همچنان اون مدارک فاکی جلو چشمش بود و مدام مرورشون میکرد... واقعا مزخرفه! اصلا چرا باید همچنین بلایی سرشون بیاد؟ چطور ممکنه اونجا فقط یه کشتارگاه مجهز با امکانات خیلی خوب بوده باشه؟ جیمین... اون مدارک نم خورده و مچاله نشون میدادن جیمین هرگز از جزیره خارج نشده... به قتل رسیده! کشتنش! اما اینکه چطوری... درکش سخت بود! اون جیمین لعنتی با کلی امید و آرزو چشماشو بست، به امید اینکه وقتی بیدار میشه زندگی خوبی داشته باشه... بدون اینکه بدونه هرگز دیگه بیدار نمیشه... نمیدونست هرگز دیگه قرار نیست لونا رو ببینه و حتی تا آخرین لحظه مرگش نمیدونست کی بوده... خیلی در حقش نامردی بود... اون مدارک نشون میدادن به جیمین ماده ای تزریق کردن که باعث مرگ مغزیش شده... همه چیز نشون میداد اعضای بدنش به هشت نفر دیگه در نقاط مختلف جهان فروخته شده و این اتفاق... تنها در عرض دو هفته صورت گرفته بود! واقعا سریع... اما چرا؟ چرا باید همچین اتفاقی بیفته؟ تهیونگ بی صدا گریه میکرد و لحظه لحظه روزایی که با جیمین گذرونده بود رو مرور کرد... اون حقش نبود حتی از مرگ خودش هم خبر نداشته باشه! امیلی نمیتونست اینو باور کنه... جیمین واقعا مرده بود؟ به تهیونگ نگاهی انداخت... تاحالا گریش رو ندیده بود... تهیونگ عذاب وجدان داشت... از اینکه هیچوقت باهاش خوب رفتار نکرد... و هیچوقت نتونست کمکی بهش بکنه...) (ادامه در بخش نظرات)

نظرات (۵۶)

Loading...

توضیحات

HUSH Ꮺ / خاموش Ꮺ پارت دوازدهم

۲۴ لایک
۵۶ نظر

***12***
(تهیونگ با &، امیلی با @ و توضیحات داستان با () نشون داده میشن)
(دیگه جونی تو پاهاشون نمونده بود... امیلی نمیتونست سیل اشک هاشو متوقف کنه... ممکن نبود! ایستاده اشک میریخت... دستش رو روی دهنش گذاشت تا صداش بلندتر نشه... نمیتونست اینو درک کنه... ای کاش همش یه خواب بود... ای کاش از اون کابوس بیدار میشدن... ای کاش هرگز نمیفهمیدن! تهیونگ اونقدری بهش شوک وارد شده بود که توان ایستادن نداشت و به زمین افتاد... همچنان اون مدارک فاکی جلو چشمش بود و مدام مرورشون میکرد... واقعا مزخرفه! اصلا چرا باید همچنین بلایی سرشون بیاد؟ چطور ممکنه اونجا فقط یه کشتارگاه مجهز با امکانات خیلی خوب بوده باشه؟ جیمین... اون مدارک نم خورده و مچاله نشون میدادن جیمین هرگز از جزیره خارج نشده... به قتل رسیده! کشتنش! اما اینکه چطوری... درکش سخت بود! اون جیمین لعنتی با کلی امید و آرزو چشماشو بست، به امید اینکه وقتی بیدار میشه زندگی خوبی داشته باشه... بدون اینکه بدونه هرگز دیگه بیدار نمیشه... نمیدونست هرگز دیگه قرار نیست لونا رو ببینه و حتی تا آخرین لحظه مرگش نمیدونست کی بوده... خیلی در حقش نامردی بود... اون مدارک نشون میدادن به جیمین ماده ای تزریق کردن که باعث مرگ مغزیش شده... همه چیز نشون میداد اعضای بدنش به هشت نفر دیگه در نقاط مختلف جهان فروخته شده و این اتفاق... تنها در عرض دو هفته صورت گرفته بود! واقعا سریع... اما چرا؟ چرا باید همچین اتفاقی بیفته؟ تهیونگ بی صدا گریه میکرد و لحظه لحظه روزایی که با جیمین گذرونده بود رو مرور کرد... اون حقش نبود حتی از مرگ خودش هم خبر نداشته باشه! امیلی نمیتونست اینو باور کنه... جیمین واقعا مرده بود؟ به تهیونگ نگاهی انداخت... تاحالا گریش رو ندیده بود... تهیونگ عذاب وجدان داشت... از اینکه هیچوقت باهاش خوب رفتار نکرد... و هیچوقت نتونست کمکی بهش بکنه...) (ادامه در بخش نظرات)

سرگرمی و طنز