پارت 30 رمان جدال عاشقانه
بعدم ماجرای بیمارستانو با سانسور گفتم که مامان گفت:
چه پسر گل و ماهیه شنیدم دوسته متینه
-آره متاسفانه اون قدرم خوب نیستا
-از بس که خری!
بیا اینم از مامان ما خدا شانس بده
-مامان فحش دیگم دوست داشتی بده خجالت نکش!
-گمشو...فقط دومتر زبون داره اه اه زبونتو مار نیش بزنه
سپهر:ایشالا از دستش راحت میشیم حداقل
-بسه دیگه اگه الان نرم تو اتاقم منو میکشین خاکم میکنید مراسم میگیرید حلوامو میپزید سنگ قبرم هم با وایتکس میشورید پس من رفتم .اینو گفتم و دوییدم سمت اتاقمو طبق معمول خودمو پرت کردم رو تختو گوشیمو در آوردم...اه شارژ نداره پس زدمش تو شارژو شروع کردم به خوندن رمان وایی عاشق این رمانم 6بار خوندمش من عاشقه رمانه گناهکارم عاشق شخصیتاش کلا عالیه ! نمیدونم چقد گذشت که مامان صدام کرد:
-سحر!سحر! بیا شام
از جام بلند شدمو رفتم بیرون تا شام بخورم...
نظرات (۲۳)