[انسان]

۰ نظر گزارش تخلف
E.oneهمون رضا
E.oneهمون رضا

سرد بود، باد می‌وزید، دم دم های غروب روی تکه زمینی نشسته بودم.
سومین بطری شامپاین بود که سر می‌کشیدم و هنوز از مستی سیر نشده بودم.
آمد دقیق کنارم نشست و نقشهٔ منطقه رو باز کرد و گفت:«زمانش داره می‌رسه، باید به زندان حمله کنیم»
بی‌اهمیت به حرفش فقط گفتم:«به نظرت چرا فقط انسان‌ها؟»
سرش رو از روی نقشه برداشت و نگاهم کرد، گفت:«چیه انسان‌ها؟»
موهام رو باز کردم و بدست باد سپردم، گفتم:«چرا فقط انسان ها عقل دارن؟ چرا با این حجم از خرد و ادعا باز بی‌عقل ترین هستند؟»
مثل همیشه چند باری عوم عوم کرد و گفت:«بحث همون خرد هست دیگه؛ اگر فقط دنبال بقا بودیم مثل تمام حیوانات بعد از چند نسل دیگه اشتباهی نداشتیم! بی‌عقلی‌مون هم از سر ناچاری عقله برای زندگی!»
کتف چپم رو آرام ماساژ دادم و گفتم:«در نتیجه انسان نه جائز الخطاست، نه ممکن الخطا بلکه این عقله که دائم الخطاست و اندام‌ها برده‌اش»
-«دائم الخطا؟»
-«آره؛ دائم الخطا! از زمانی که بودند حاصل یک خطای انسانی تا زمانی پیر شدند بابت تنفس یه چیز اشتباهی!»
-«جالب بود حرفت ولی دوست دارم بی‌ربط بگم، همین خطا کردن‌ها رو هم آزادی می‌نامند! با یه مشت بهونهٔ چرت «منو تو انسانیم» «زاده شدیم برای زندگی کردن» زیاده خواهی‌هایی به دلیل ارجعیت_که همش حرفه!_بر حیوانات»
دست کشیدم به سرش و آرام خندیدم و گفتم:«ذهن سوم رو هم انقدر ارجعیت می‌دهند به ذهن اول تا که خواستار های ذهن سوم هم میشه خواستار های ذهن اول؛ در نتیجه هیچوقت ارضاء نمی‌شوند!»

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

[انسان]

۱۰ لایک
۰ نظر

سرد بود، باد می‌وزید، دم دم های غروب روی تکه زمینی نشسته بودم.
سومین بطری شامپاین بود که سر می‌کشیدم و هنوز از مستی سیر نشده بودم.
آمد دقیق کنارم نشست و نقشهٔ منطقه رو باز کرد و گفت:«زمانش داره می‌رسه، باید به زندان حمله کنیم»
بی‌اهمیت به حرفش فقط گفتم:«به نظرت چرا فقط انسان‌ها؟»
سرش رو از روی نقشه برداشت و نگاهم کرد، گفت:«چیه انسان‌ها؟»
موهام رو باز کردم و بدست باد سپردم، گفتم:«چرا فقط انسان ها عقل دارن؟ چرا با این حجم از خرد و ادعا باز بی‌عقل ترین هستند؟»
مثل همیشه چند باری عوم عوم کرد و گفت:«بحث همون خرد هست دیگه؛ اگر فقط دنبال بقا بودیم مثل تمام حیوانات بعد از چند نسل دیگه اشتباهی نداشتیم! بی‌عقلی‌مون هم از سر ناچاری عقله برای زندگی!»
کتف چپم رو آرام ماساژ دادم و گفتم:«در نتیجه انسان نه جائز الخطاست، نه ممکن الخطا بلکه این عقله که دائم الخطاست و اندام‌ها برده‌اش»
-«دائم الخطا؟»
-«آره؛ دائم الخطا! از زمانی که بودند حاصل یک خطای انسانی تا زمانی پیر شدند بابت تنفس یه چیز اشتباهی!»
-«جالب بود حرفت ولی دوست دارم بی‌ربط بگم، همین خطا کردن‌ها رو هم آزادی می‌نامند! با یه مشت بهونهٔ چرت «منو تو انسانیم» «زاده شدیم برای زندگی کردن» زیاده خواهی‌هایی به دلیل ارجعیت_که همش حرفه!_بر حیوانات»
دست کشیدم به سرش و آرام خندیدم و گفتم:«ذهن سوم رو هم انقدر ارجعیت می‌دهند به ذهن اول تا که خواستار های ذهن سوم هم میشه خواستار های ذهن اول؛ در نتیجه هیچوقت ارضاء نمی‌شوند!»