خنگ پروری...
. . . شخصیت امروز ما نقشی است که از داستانهای کودکیمان گرفته ایم. داستانهایی هم که میخواندیم مشتی نصایح احمقانه در باب احتیاط، احترام به والدین،بچه خوبی بودن،قناعت یا بدبختی هایی دیگر از جنس دخترک کبریت فروش بود. هیچ یک از این داستان ها عزت نفس، بلندپروازی،ایستادگی،اعتراض و یا خوشبختی را تداعی نمی کرد دسته ای دیگر از داستان ها هم بود که یک دختر یا پسر در پایان داستان موفق می شدند تا با فرزند زیبا و ثروتمند پادشاه ازدواج کنند و خوشبخت شوند! شاید به همین خاطر باشد که زندگی امروزمان را باور نداریم زیرا انتظار شاهزاده و پرنسس را داشتیم! یک دسته دیگر از چرندیات کودکی داستان هایی درباره حیوانات با نتایج اخلاقی انسانی بود. مثلا شما گرگ را نماد درندگی،الاغ سمبل حماقت،روباه نماد هوش منفی و ...در نظر می گرفتید و بعد مکر و حیله را در برابر قرار می دادید و این معجون را به مغز کودک بی نوا حقنه می کردید.در آخر هم کلاغ هیچ وقت به خانه اش نمی رسید! جالب اینجاست که بیست سال بعد به این معترضید که چرا این آدم حیوانات را آزار می دهد یا برخی قومیت ها را مسخره می کند یا به دسته ای از آدم ها علاقه بیشتری دارد و از برخی دیگر متنفر است! چرا هیچ گاه برای کودک نمی گوییم که خرگوش مظلوم در داستان قبل که گرگ در پی کشتنش بود همان دزد مزرعه کشاورز است؟! گرگ اگر خرگوش را نخورد چه زهرماری باید تناول کند تا زنده بماند؟! کلیشه های ذهن امروز محصول قصه های دیروز است. زندگی مفاهیمی است که از طریق ادبیات به ما منتقل می شود با نگاهی به اساطیر و مذاهب جهان این مطلب به وضوح قابل درک است در کتب مقدس از داستان به عنوان قوی ترین راه ارتباطی استفاده شده است. اگر این کتب فقط حاوی بیان گزاره های اخلاقی بودند( مشابه هزاران متن فلسفی باستانی) هیچ گاه مخاطبان فراگیر نمی یافتند. ارتباط انسان با هستی از همین داستان ها آغاز می شود و مهم است که به عنوان یک راوی چه چیز را به کودک می گوییم و مهم تر از آن دانستن این نکته که داستان حاوی نتیجه اندیشه را در انسان می کشد بگذاریم تا کودک در ذهن خود به نتیجه برسد تا استقلال و تفکر در زندگی او معنا یابد.
.
.
«محسن الوان ساز»
نظرات (۷)