فتح المبین 2 ( شهید ابراهیم هادی )
.... من لحظه ای از ابراهیم جدا نمی شدم.بالاخره گردان ما هم حرکت کرد.اما به دلایلی من و او عقب ماندیم! ساعت دو نیمه شب ما هم حرکت کردیم.
در تاریکی شب به جایی رسیدیم که بچه های گردان در میان دشت نشسته بودند.ابراهیم پرسید:اینجا چه می کنید!؟شما باید به خط دشمن بزنید!
گفتند:دستور فرمانده است.با ابراهیم جلو رفتیم و به فرمانده گفت:چرا بچه ها را در دشت نگه داشتید؟ الان هوا روشن می شه،اینها جان پناه و خاکریز ندارند،کاملا هم در تیررس دشمن هستند.
فرمانده گفت:جلوی ما میدان مین است اما تخریبچی نداریم.با قرارگاه تماس گرفتیم،تخریبچی در راه است.ابراهیم گفت:نمی شه صبر کرد.بعد رو کرد به بچه ها و گفت:چند نفر داوطلب از جان گذشته با من بیان تا راه رو باز کنیم!
چند نفر از بچه ها به دنبال او دویدند.ابراهیم وارد میدان مین شد پایش را روی زمین مین می کشید و جلو می رفت!بقیه هم همینطور!
هاج و واج ابراهیم را نگاه می کردم.نفس در سینه ام حبس شده بود.من در کنار بچه های گردان ایستاده بودم و او در میدان مین.
رنگ از چهره ام پریده بود.هر لحظه منتظر صدای انفجار و شهادت ابراهیم بودم! لحظات به سختی می گذشت.اما آن ها به انتهای مسیر رسیدند! شکر خدا در این مسیر مین کار نشده بود.
آن شب پس از عبور از میدان مین به سنگرهای دشمن حمله کردیم.مواضع دشمن تصرف شد اما زیاد جلو نرفتیم.
نزدیک صبح ابراهیم بر اثر اصابت ترکش به پهلویش مجروح شد.بچه ها هم سریع او را به عقب منتقل کردند.
صبح می خواستند ابراهیم را با هواپیما به یکی از شهر ها انتقال دهند.اما با اصرار از هواپیما خارج شد.با پانسمان و بخیه کردند زخم در بهداری، دوباره به خط و به جمع بچه ها برگشت.
در حمله شب اول فرمانده و معاونین گردان ما هم مجروح شدند.برای همین علی موحد به عنوان فرمانده گردان ما انتخاب شد.
همان روز جلسه ای با حضور چندتن از فرماندهان از جمله محسن وزوایی برگزار شد.طرح مرحله بعدی عملیات به اطلاع فرماندهان رسید.
کار مهم این مرحله تصرف توپخانه سنگین دشمن و عبور از پل رفائیه بود.بچه های اطلاعات سپاه مدت ها بود که روی این طرح کار می کردند.پیروزی در مراحل بعد منوط به موفقیت این مرحله بود.
شب بعد دوباره حرکت نیروها آغاز شد.گروه تخریب جلوتر از همه نیرو ها حرکت می کردند،پشت سرشان علی موحد و ابراهیم و بقیه نیروها قرار داشتند...
شادی روح شهدا صلوات :)
نظرات