Desiree Novel _ Episode 5 Love Injection Part 2

ʀᴀʏʟᴀ(ᴄʟᴏꜱᴇᴅ ꜰᴏʀ ᴀ ꜰᴇᴡ ᴅᴀʏꜱ...)
ʀᴀʏʟᴀ(ᴄʟᴏꜱᴇᴅ ꜰᴏʀ ᴀ ꜰᴇᴡ ᴅᴀʏꜱ...)

شیر گرم رو به دستش داد و دوباره کنارش نشست، جونگکوک
به ماگ قهوه ای رنگ خیره شد و لبخندی زد:
_ خیلی خوبه که هنوز حس میکنین هشت سالمه.
_ فقط عجیبه که توی هشت سالگیت انقدر رسمی صدام
نمیزدی.
مقداری از شیر رو نوشید که باعث بخار گرفتن شیشه ی
عینکش شد، تهیونگ تک خنده ای کرد و عینکش رو برداشت:
_ وقتی هشت سالت بود هم یادت میرفت موقع خوردن چیزای
گرم عینکت و برداری.
ماگ رو پایین تر آورد و با دست چپش چشمش رو مالید:
_ بعضی وقتا انقدر روی چشمم می مونه که برداشتنش باعث
میشه حس کنم یه چیزی کمه.
_ نمره ی چشمت همونه؟
سرش رو به چپ و راست تکون داد و به شیر خیره شد:
هر کدوم یه شماره بیشتر شده، چشم راستم دو، چشم چپم
دو و نیم.
ابروش رو باال داد و گفت:
_ االن چطوری میبینی؟
_ تار... البته چون نزدیک بینم اجسام نزدیک و میتونم ببینم
االن... این لیوان و خوب میبینم.
به پشتی مبل تکیه داد و نگاهش کرد:
_ اینطوری ادامه بدی کور میشی.
ماگ رو به لبش نزدیک کرد و کمی از شیرش رو نوشید، روی
میز گذاشت تا کمی سرد بشه عینکش رو دوباره به چشمش زد
و گفت:
_ شاید عمل کنم... نمیدونم.
با به یاد آوردن چیزی به سمت تهیونگ برگشت و نگاهش کرد:
_ شما نمیخواین لباس بپوشین؟
حوصله ندارم.
با صدایی که نگرانی توش موج میزد گفت:
_ لطفا بلند شین و لباس بپوشین، االن سه ساعته با حوله تو
خونه میگردین، اینطوری سرما میخورین.
تهیونگ بی حوصله از جاش بلند شد و در حالی که به سمت
اتاق خوابش میرفت، حوله ی تن پوش رو از تنش خارج کرد.
جونگکوک که رفتنش رو نگاه میکرد با دیدن باال تنه ی برهنه
ی تهیونگ سریع سرش رو پایین گرفت:
_ اوپس...
با عجله از جاش بلند شد و به سمت قفسه ی کتاب ها رفت،
تهیونگ لباس هاش رو پوشید و با موهایی که هنوز کمی نم
داشت از اتاقش خارج شد. بوی ای دی تی دوباره توی مشام
جونگکوک پیچید، تهیونگ قبال هم از عطر و ادکلن های مردانه
استفاده نمیکرد، بوی معطر آب گل به اندازه ی کافی دیوانه
کننده بود، اونم وقتی به تن مردی مثل تهیونگ مینشست.

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

Desiree Novel _ Episode 5 Love Injection Part 2

۶ لایک
۰ نظر

شیر گرم رو به دستش داد و دوباره کنارش نشست، جونگکوک
به ماگ قهوه ای رنگ خیره شد و لبخندی زد:
_ خیلی خوبه که هنوز حس میکنین هشت سالمه.
_ فقط عجیبه که توی هشت سالگیت انقدر رسمی صدام
نمیزدی.
مقداری از شیر رو نوشید که باعث بخار گرفتن شیشه ی
عینکش شد، تهیونگ تک خنده ای کرد و عینکش رو برداشت:
_ وقتی هشت سالت بود هم یادت میرفت موقع خوردن چیزای
گرم عینکت و برداری.
ماگ رو پایین تر آورد و با دست چپش چشمش رو مالید:
_ بعضی وقتا انقدر روی چشمم می مونه که برداشتنش باعث
میشه حس کنم یه چیزی کمه.
_ نمره ی چشمت همونه؟
سرش رو به چپ و راست تکون داد و به شیر خیره شد:
هر کدوم یه شماره بیشتر شده، چشم راستم دو، چشم چپم
دو و نیم.
ابروش رو باال داد و گفت:
_ االن چطوری میبینی؟
_ تار... البته چون نزدیک بینم اجسام نزدیک و میتونم ببینم
االن... این لیوان و خوب میبینم.
به پشتی مبل تکیه داد و نگاهش کرد:
_ اینطوری ادامه بدی کور میشی.
ماگ رو به لبش نزدیک کرد و کمی از شیرش رو نوشید، روی
میز گذاشت تا کمی سرد بشه عینکش رو دوباره به چشمش زد
و گفت:
_ شاید عمل کنم... نمیدونم.
با به یاد آوردن چیزی به سمت تهیونگ برگشت و نگاهش کرد:
_ شما نمیخواین لباس بپوشین؟
حوصله ندارم.
با صدایی که نگرانی توش موج میزد گفت:
_ لطفا بلند شین و لباس بپوشین، االن سه ساعته با حوله تو
خونه میگردین، اینطوری سرما میخورین.
تهیونگ بی حوصله از جاش بلند شد و در حالی که به سمت
اتاق خوابش میرفت، حوله ی تن پوش رو از تنش خارج کرد.
جونگکوک که رفتنش رو نگاه میکرد با دیدن باال تنه ی برهنه
ی تهیونگ سریع سرش رو پایین گرفت:
_ اوپس...
با عجله از جاش بلند شد و به سمت قفسه ی کتاب ها رفت،
تهیونگ لباس هاش رو پوشید و با موهایی که هنوز کمی نم
داشت از اتاقش خارج شد. بوی ای دی تی دوباره توی مشام
جونگکوک پیچید، تهیونگ قبال هم از عطر و ادکلن های مردانه
استفاده نمیکرد، بوی معطر آب گل به اندازه ی کافی دیوانه
کننده بود، اونم وقتی به تن مردی مثل تهیونگ مینشست.